آيات نام‌دار

پدیدآورعلی خراسانی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 1

تاریخ انتشار1388/01/30

منبع مقاله

share 2032 بازدید

آيات نام‌دار

به آياتى كه بر آن‌ها نامى خاص نهاده باشند، آيات نام‌دار يا آيات صاحب عنوان مى‌گويند. اين نام، به طور معمول از واژگان به كار رفته در آيات يا محتواى آن‌ها اتّخاذ مى‌شود. منشأ نام‌گذارى بيش‌تر اين آيات، به دليل كاركرد فراوان آن‌ها در رشته‌هاى گوناگون علوم اسلامى است كه براى سهل بودنِ اشاره به آن‌ها، نامى خاص گرفته‌اند. بسيارى از مفسّران و دانشوران علوم قرآنى، هنگام بررسى و شمارش آيات ناسخ و منسوخ، تعداد فراوانى از اين آيات را نام‌گذارى كرده‌اند. بسيارى از دانش‌مندان شيعه و سنّى، در مجادله‌هاى كلامى خود و در مقام بيان فضايل اهل‌بيت(عليهم السلام)به آياتى استناد كرده و بر آن‌ها نام نهاده‌اند. فقيهان و اصوليان نيز در نام‌گذارى تعدادى از آيات، سهمى فراوان داشته‌اند. منشأ نام‌دار شدن برخى از اين آيات، رواياتى است كه بر اساس آن، پيامبر و امامان معصوم(عليهم السلام)برخى آيات مانند آية الكرسى و آيه ملك را نام نهاده‌اند يا در فضيلت آيه‌اى مانند «آيه آمن الرسول» سخن گفته‌اند؛ البتّه بسيارى از آيات نام‌دارى كه در اين مقاله از آن‌ها بحث مى‌شود شهرت ندارند و فقط يك يا چند نفر از دانشوران اين نام‌گذارى را داشته‌اند. با جستوجوهاى انجام شده، مجموع اين آيات، به بيش از صد و هفتاد آيه مى‌رسد كه در همين مقاله به ترتيب الفبا به آن‌ها پرداخته مى‌شود و آياتى كه بيش از يك نام دارند، به نامى كه از شهرت بيش‌ترى برخوردار است، ارجاع مى‌گردد. شايان ذكر است كه: الف. تفصيل محتوايى هر يك از آيات نام‌دار در جاى خود (مضافٌ اليه) بحث مى‌شود؛ به طور مثال، محتواى مفصّل آيه خمس، آيه فىء و آيه مباهله در مدخل‌هاى خمس، فىء و مباهله مورد بحث قرار مى‌گيرد؛ از اين رو در اين مقاله، فقط به محتواى اجمالى آيات و نيز شأن نزول و فضيلت آن‌ها پرداخته شده، از تبيين تفصيلى موضوع آيه پرهيز مى‌گردد؛ البتّه در مواردى كه جرى و تطبيق در نام‌دار شدن آيه‌اى نقش داشته باشد، به آن اشاره مى‌شود. ب. برخى آيات را با انتخاب جمله‌هايى از خود آيه نام‌گذارى كرده‌اند؛ براى مثال از آيه 29 فتح/ 48 به «آيه ليغيظ بهم الكفّار»[1] يا از آيه 160 انعام/ 6 به «آيه من جاء بالحسنة» ياد كرده‌اند[2] كه در اين گونه موارد، اين نام‌گذارى مورد توجّه قرار نگرفته است، جز سه آيه «آمن‌الرّسول»، «و‌إن يكاد» و «أمّن يجيب» كه به دليل شهرت به آن‌ها پرداخته شده است. ج. كوشيده شده است آيات نام‌دار، تك واژه‌اى باشد و از مواردى كه نام‌گذارى به شكل جمله يا همراه با تتابع اضافات است، حتّى المقدور پرهيز شده است؛ براى مثال از آوردن آيه «الاذان فى يوم الحج‌الاكبر»[3] تحت عنوان آيات نام‌دار پرهيز شده است. د. آيه «آمن الرّسول» «أمّن يجيب» «تبليغ» «تطهير» «غار» «آية الكرسى» «و‌إن يكاد» و «ولايت» به دليل شهرت و نيز پرداختن به بحث محتوايى، از اين مقاله به جاى‌گاه الفبايى خود ارجاع شده است.

آيه‌آمن‌الرّسول (‌=>‌آيه آمن الرسول، مقاله مستقل)

آيه ابتلاء:

آيه 6 نساء /4 آيه ابتلاء (آزمايش*) نام گرفته است.[4] بر اساس اين آيه، اولياى يتيمان هنگامى مى‌توانند دارايى يتيمان را در اختيارشان قرار دهند كه آنان را بيازمايند تا مشخّص شود مى‌توانند به گونه‌اى شايسته در اموالشان تصرّف كنند و نيز بايد به حدّ بلوغ برسند و داراى رشد فكرى باشند: «وابتَلُوا اليَتـمى حَتّى إِذا بَلغُوا النِّكاحَ فَإِن ءَانَستُم مِنهُم رُشدًا فَادفَعوا إِليهِم أَمولَهُم». در شأن نزول اين آيه آمده است: ثابت بن رفاعه يتيمى بود كه در خانه عمويش زندگى مى‌كرد. عموى او از پيغمبر(صلى الله عليه وآله)پرسيد: مقدارى از مال ثابت نزد من است. مال او را چه هنگام به او بدهم كه اين آيه نازل شد.[5]

آيه اتّباع:

آيه 108 يوسف/12 را «آيه اتّباع = پيروى» نام نهاده‌اند.[6] بر اساس اين آيه، پيامبر(صلى الله عليه وآله)و هر كه از او پيروى كند، با بصيرت به اسلام و به سوى خدا دعوت مى‌كنند:«قُل هـذِهِ سَبِيلِى أدعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَة أَنا و مَنِ اتَّبعَنِى» بر اساس رواياتى، «مَن اتَّبعَنِى» بر امام على(عليه السلام)تطبيق شده است.[7]

آيه احسان:

آيه 90 نحل/ 16 «آيه احسان*» نام گرفته است[8]: «إِنَّ اللّهَ يَأمرُ بِالعدلِ والإِحسَـنِ و إِيتاىِ ذِى القُربى و يَنهى عَنِ الفَحشاءِ والمُنكَرِ والبَغىِ...» . در اين آيه، شش اصل مهم (سه اصل مثبت و سه اصل منفى) ديده مى‌شود. به گفته ابن مسعود، آيه‌اى جامع‌تر از اين در قرآن نيست و عثمان بن مظعون مى‌گويد: از روزى كه رسول خدا اين آيه را بر من قرائت كرد، اسلام در دلم جاى گرفت و پيامبر را دوست مى‌داشتم.[9] عكرمه نيز نقل مى‌كند كه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)اين آيه را بر وليد خواند. وليد گفت: اى پسر برادر! باز هم بخوان. پيامبر دوباره خواند. وليد گفت: به خدا سوگند! در آن حلاوت و تازگى است. بالاى آن ميوه‌دار و زير آن شاخ آور است و اين كلام آدميان نيست.[10]

آيه اخراج:

آيه 240 بقره/2 را «آيه اخراج»[11] يا امتاع گفته‌اند.[12] اين آيه، رسمى را كه در جاهليّت بود، يعنى زنان پس از مرگ شوهران خود، يك سال ازدواج نمى‌كردند و در خانه مى‌نشستند، امضا، و‌به مردان سفارش مى‌كند كه براى همسران خود مالى را وصيّت كنند كه بعد از مرگشان به ايشان بدهند؛ مالى كه براى مخارج يك‌ساله آن‌ها كافى باشد و زنان در اين مدّت از خانه‌هاى خود اخراج نشوند و اگر در اين مدّت از خانه خارج شدند، ورثه شوهر تقصيرى در ندادن آن مال ندارند[13]:«والّذينَ يُتوَفَّونَ مِنكُم و يَذَرونَ أَزوجًا وَصيّةً لاَِزوجِهِم مَتـعًا إِلَى الحَولِ غَيرَ إِخراج فَإِن خَرجنَ فَلا جُناحَ عَليكُم فِى ما فَعلنَ فِى أَنفُسهِنَّ مِن مَعروف واللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ». (بقره/ 2، 240) بر اساس روايتى از امام صادق(عليه السلام)حكم در آغاز اين بود كه وقتى مردى از دنيا مى‌رفت بايد مخارج زنش را تا يك سال از اصل مال شوهر مى‌پرداختند و پس از يك سال او را بدون ارث از خانه بيرون مى‌كردند؛ ولى بعد اين حكم با آيه ارث كه سهم زن را در صورت نبود فرزند، يك چهارم، و‌در صورت وجود فرزند، يك هشتم تعيين كرد نسخ شد؛ هم‌چنين به نقلى از حضرت صادق(عليه السلام)اين آيه با آيه 234 بقره/2 كه عدّه وفات را چهارماه و ده روز مى‌داند، نسخ شده‌است.[14]

آيه اخوّت:

آيه 10 حجرات/49 را «آيه اخوّت*» ناميده‌اند؛[15] زيرا مؤمنان را برادر دينى يك‌ديگر دانسته و به ايجاد صلح و سازش ميان آنان سفارش كرده است:«إِنَّمَا المُؤمِنونَ إِخوَةٌ فَأَصلِحوا بَينَ أخوَيكُم وَاتَّقوا اللَّهَ لَعلّكُم تُرحَمون». به نقل ابن عبّاس، پيغمبر(صلى الله عليه وآله)در پى نزول اين آيه، بين مسلمانان به قدر منزلتشان پيوند برادرى برقرار ساخت. ابوبكر را با عمر، عثمان را با عبدالرحمن و...؛ آن گاه على(عليه السلام)را برادر خود قرار داد و فرمود: تو برادر منى و من برادر تو هستم.[16] مسلمانان در آغاز بر اساس همين برادرى، حتّى از يك‌ديگر ارث مى‌بردند.[17]

آيه اُذُن:

آيه 61 توبه/9 را «آيه اُذُن» گويند.[18] اذن، كنايه از شخصى است كه هر سخنى را بشنود و بپذيرد.[19] براساس اين آيه، منافقان، پيامبر را مى‌آزردند و چون حضرت، عذر و دروغ آنان را مى‌پذيرفت، در مقام آزار و نكوهش وى مى‌گفتند: او براى شما «اُذُن» (زودباور) است و به حرف همه گوش مى‌دهد. خداوند در پاسخ آنان فرمود: او براى شما گوش نيكو است. به خدا ايمان دارد و سخن مؤمنان را با خوش‌گمانى مى‌پذيرد: «و‌مِنهُم الَّذينَ يَؤُذونَ النّبىّ و يَقولونَ هُو أذُنٌ قُل أُذُنُ خَير لَكُم يُؤمِنُ بِاللّهِ و يُؤمنُ لِلمُؤمِنينَ و رَحمةٌ لِلّذينَ ءَامَنوا مِنكُم والّذينَ يُؤذونَ رَسولَ اللّهِ لَهُم عَذابٌ ألِيم» . شأن نزول اين آيه را گروهى از منافقان دانسته‌اند كه در خلوت خود، سخنانى ناشايست را بر زبان جارى ساختند و برخى از آنان گفتند: اين سخنان را نگوييد؛ زيرا ممكن است به گوش محمد برسد و بر ما برآشوبد. «جلاس بن سويد» گفت: هر آن‌چه را مى‌خواهيم، مى‌گوييم و نزدش خلافش را بيان مى‌كنيم و مى‌پذيرد؛ زيرا محمد «اذن سامعه» (گوش شنوا) است. در اين هنگام، آيه نازل شد.[20]

آيه اذن جهاد:

آيه 39 حج /22 را «آيه اذن جهاد» نام نهاده‌اند.[21] برخى آن را آيه اذن فى القتال[22] و برخى آيه جهاد[23] ناميده‌اند؛ زيرا مسلمانان پس از تحمّل آزار و شكنجه‌ها و تحميل جنگ بر آنان، براى نخستين‌بار با نزول اين آيه در مدينه اجازه يافتند با مشركان بجنگند: «أُذِنَ لِلَّذينَ يُقتَلونَ بِأنّهم ظُلِموا و إنَّ اللّهَ عَلى نَصرِهِم لَقدِير.» در شأن نزول اين آيه آورده‌اند كه مسلمانان همواره در مكّه مورد آزار مشركان قرار مى‌گرفتند و بارها مجروح و كتك خورده، نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)شكايت مى‌بردند و حضرت، آن‌ها را به صبر دعوت كرده، مى‌فرمود: هنوز به جنگ مأمور نشده‌ام تا اين كه به مدينه هجرت كرد و براى نخستين‌بار، اين آيه فرود آمد و اجازه جنگ صادر‌شد.[24]

آيه اُذُن واعيه:

«اُذن واعيه» به معناى گوش شنوا و فراگيرنده، عنوانى است كه براى آيه 12 حاقه/69 قرار داده شده است[25]:«لِنَجعَلهَا لَكُم تَذكِرةً و تَعَِيها أذنٌ وعِيَة.» آيات پيشين به نابودى قوم نوح و رهايى گروندگان به نوح اشاره دارد و در اين آيه مى‌گويد: اين نابودى و نجات را وسيله عبرت و تذكّرى براى شما قرار داديم تا «گوش‌هاى شنوا» آن را دريابد و بفهمد. مفسّران شيعه و سنّى، در ذيل اين آيه گفته‌اند: حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)پس از نزول اين آيه، خطاب به امام على(عليه السلام)فرمود: اى على! از خدا خواسته‌ام كه گوش تو را «واعيه» (شنوا) گرداند و على(عليه السلام)گفت: پس از آن، هرگز چيزى را فراموش نكردم.[26] بر پايه روايتى ديگر، پيغمبر(صلى الله عليه وآله)به على(عليه السلام)فرمود: خداوند به من فرمان داد كه تو را به خود نزديك كنم و دور نسازم و آموزشت دهم تا آن را حفظ كنى و بر خدا است كه آن‌چه را مى‌شنوى، حفظ نمايى؛ آن گاه اين آيه نازل شد.[27]

آيه اذى(‌=>آيه جزاى فحشاء، همين مقاله)

آيه ارث:

آيه 11 نساء/4 كه سهم الارث هر يك از پسر، دختر، پدر و مادر را در فرض‌هاى گوناگون مشخّص مى‌كند، «آيه ارث*،[28] ميراث،[29] مواريث[30] يا فرايض»[31]نام دارد: «يُوصِيكمُ اللّهُ فِى أَولـدِكُم لِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الأُنثَيَين...».
به نقلى، اين آيه درباره عبدالرّحمن، برادر حسان بن ثابت شاعر نازل شد. هنگامى كه عبدالرّحمن از دنيا رفت، يك زن و پنج برادر از وى ماندند كه برادرانش ما تَرَك وى را بردند و به همسرش چيزى ندادند. همسر عبدالرّحمن به رسول خدا(صلى الله عليه وآله)شكايت كرد و اين آيه نازل شد.[32] در روض الجنان آمده است: سبب نزول آيه، آن بود كه در جاهليّت، ميراث را به مردان مى‌دادند و به زنان و كودكان نمى‌دادند. شأن نزول‌هاى ديگرى نيز براى اين آيه گفته‌اند.[33]

آيه ارحام (‌=>آيه اولواالارحام، همين مقاله)

آيه استثناء (‌=>آيه مشيّت، همين مقاله)

آيه استخلاف (‌=>آيه‌خلافت، همين مقاله)

آيه استرجاع:

به بخشى از آيه 156 بقره/ 2 (إنّا لِلّهِ و إنّا إليهِ رجِعون) «آيه استرجاع*» گويند.[34] از آن‌جا كه در اين آيه، بر بعث و بازگشت به خدا اقرار شده، چنين نام گرفته است. اين آيه و آيات پيشين، كسانى را ستايش كرده كه هنگام مواجهه با مصيبت مى‌گويند: «إنّا لِلّهِ و إنّا إليهِ رجِعون» . در آيه 157 بقره/ 2، صابرانِ مسترجع را داراى مقامى والا و مشمول درود و رحمت الهى مى‌داند: «أُولـلـِكَ عَليهِم صَلَوتٌ مِن رَبِّهِم و رَحمَةٌ و أُولـلـِكَ هُمُ المُهتَدون». در شأن نزول اين آيه آمده است كه امام على(عليه السلام)هنگام شنيدن خبر شهادت حمزه و به نقلى جعفر، جمله «إنّا لِلّهِ و إنّا إليهِ رجِعون» را بر زبان راند؛ سپس اين آيه نازل شد.[35] همان گونه كه از آيه استفاده مى‌شود، در روايات نيز بر «استرجاع» هنگام روبه‌رو شدن با هرگونه مصيبت ـ هرچند اندك باشد ـ تأكيد شده است. در اين زمينه، ده‌ها روايت در منابع شيعه[36] و سنّى[37] وارد شده است.

آيه استيذان:

استيذان به معناى اجازه خواستن است. آيه 58 نور/24 را «آيه استيذان» ناميده‌اند؛[38] زيرا بر اساس اين آيه، لازم است بردگان و فرزندانى كه به حدّ بلوغ* نرسيده‌اند، براى ورود به محل استراحت زن و مرد در سه نوبت از شبانه روز كه احتمال برهنه بودن آنان هست، اجازه بگيرند (استيذان). اين سه نوبت پيش از نماز بامداد، نيمروز و پس از نماز شام است: «يأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنوا لِيَستَئذِنكُمُ الَّذينَ مَلكَت أيمنُكُم والَّذينَ لَم يَبلُغوا الحُلُمَ مِنكُم ثَلـثَ مَرّت مِن قَبلِ صَلوةِ الفَجرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُم مِن‌الظَّهيرَةِ و مِن بَعدِ صَلـوةِ العِشاءِ ثَلـثُ عَورت لَكُم» .

آيه استواء:

آيه 5 طه/ 20 را «آيه استواء» ناميده‌اند[39]: «الرّحمـنُ عَلى العَرشِ اسْتَوى». مفسّران در معناى استواى خداوند و عرش* به تفصيل سخن گفته‌اند؛ ولى بسيارى از آنان اين آيه را كنايه از تسلّط پروردگار و احاطه كامل او به جهان آفرينش دانسته‌اند.[40] اين آيه را از آيات متشابه قرآن نيز بر شمرده‌اند.[41]

آيه اعتداء:

آيه 194 بقره/2 «آيه اعتداء» (تعدّى) نام گرفته است.[42] بر اساس شأن نزولى كه در ذيل اين آيه آمده است، مشركان عرب كه از پيامبر شنيده بودند جنگ در ماه‌هاى حرام (ذى قعده، ذى حجّه، محرّم و رجب) در اسلام جايز نيست، درصدد بودند خود، حرمت اين ماه‌ها را شكسته، به مسلمانان هجوم برند كه اين آيه فرود آمد و اجازه داد در صورتى كه آن‌ها حرمت اين ماه‌ها را نگاه نداشتند، مسلمانان نيز بتوانند با مشركان وارد جنگ شوند و همان گونه كه آنان تعدّى و ستم مى‌كنند، بر آنان تعدّى شود[43]:«الشَّهرُ الحَرامُ بِالشَّهرِ الحَرامِ و الحُرُمـتُ قِصاصٌ فَمنِ اعتَدَى عَليكُم فَاعتَدوا عَليهِ بِمثلِ مَا اعتَدى عَليكُم» .

آيه اعتداد (‌=>آيه تربّص، همين مقاله)

آيه اعتصام:

آيه 103 آل عمران/3 كه فرمان چنگ زدن به حبل اللّه* را صادر كرده، «آيه اعتصام» نام گرفته است[44]:«واعتَصِموا بِحبلِ‌اللّهِ جَمِيعًا و لاَ تَفرّقوا» . در اين كه مقصود از حبل الله چيست، مفسّران (براساس روايات) احتمال‌هايى را مطرح كرده‌اند.

آيه اعراف:

آيه 46 اعراف/ 7 را «آيه اعراف» گفته‌اند.[45] بر اساس اين آيه، بر اعراف* مردانى هستند كه هريك ازبهشتيان و جهنّميان را به چهره‌هايشان مى‌شناسند. در اين كه «اعراف» به چه معنا است، مفسّران آراى گوناگونى دارند[46]:«و‌عَلَى الأَعرافِ رِجالٌ يَعرِفونَ كُلاًّ بِسِيملـهُم» .

آيه اطاعت:

به آيه 59 نساء/ 4 «آيه اطاعت» نام داده‌اند؛[47] زيرا مؤمنان را به اطاعت از خدا، پيامبر(صلى الله عليه وآله) واولى‌الأمر فرمان داده‌است:«يأَيُهَا الَّذينَ ءَامَنوا أطيعُوا اللّهَ و أطيعُوا الرَّسولَ و أولِى الأمرِ مِنكُم فَإِن تَنزعتُم فِى شَىء فَرُدّوهُ إلَى اللَّهِ والرَّسولِ...» . شيخ طوسى مى‌گويد: اطاعت در اين آيه مطلق است و فقط اطاعت از معصوم و كسى كه از گناه مصون باشد، به طور مطلق روا است؛ بنابراين، مقصود از اولى الأمر بايد معصوم باشد تا اطاعت* او به طور مطلق روا باشد. وى هم‌چنين آورده است: عالمان اماميّه اتّفاق دارند در اين‌كه مقصود از اولى‌الأمر، امامان از آل محمّدند. بسيارى از روايات شيعه، «اولى الأمر» را به امامان معصوم(عليهم السلام)تفسير كرده است.[48] در برخى روايات اهل سنّت نيز به على(عليه السلام)[49]و‌در‌برخى به على و حسن و حسين(عليهم السلام)تفسير شده است.[50]

آيه افضاء (‌=>آيه قنطار، همين مقاله)

آيه افك:

آيه 11 نور/24 كه به داستان افك* (بهتان) گروهى از صحابه به‌يكى‌از همسران رسول خدا(صلى الله عليه وآله)پرداخته «آيه افك» نام دارد.[51] بر اساس اين آيه، گروهى از مسلمانان به اين تهمت دامن زدند و در اشاعه آن كوشيدند:«إِنَّ الّذينَ جاءُوا بِالإِفكِ عُصبَةٌ مِنكُم لا تَحسَبوهُ شَرّاً لَكُم بَل هُو خَيرٌ لَكُم...». عايشه (در روايت مفصّلى) اين آيه را در شأن خود مى‌داند.[52] او مى‌گويد: اين ماجرا هنگامى اتّفاق افتاد كه در بازگشت از غزوه بنى المصطلق، از لشكر عقب ماند و به وسيله يكى از صحابه به نام صفوان‌بن‌معطل به لشكر ملحق شد؛ آن‌گاه گروهى وى را متّهم كردند و اين آيه او را از اين اتّهام تطهير كرد.[53]علاّمه طباطبايى طهارت و پاكى دامن همسران همه پيامبران را امرى عقلى دانسته و پس از نقل روايت عايشه به نقد آن نشسته و از جهات گوناگون در درستى آن خدشه كرده است.[54] على‌بن ابراهيم قمى مى‌گويد: نزول آيه افك درباره عايشه، باروايات عامّه موافق است؛ ولى‌روايات خاصّه، نزول اين آيه را درباره ماريه* قبطيه و رفع اتّهام از او مى‌داند.[55]

آيه اكمال:

بخشى از سومين آيه مائده/5 را «آيه اكمال» ناميده‌اند[56]: «اليومَ أكمَلتُ لَكُم دِينَكُم و أَتممتُ عَليكُم نِعمَتِى و رَضِيتُ لَكُم الإِسلـمَ دِينًا» . به اجماع عالمان شيعه و عقيده برخى از مفسّران اهل سنّت، اين آيه در قضيه غدير خم و پس از نصب حضرت على*(عليه السلام)به امامت* نازل شده است.[57]بسيارى از روايات اهل سنّت نيز نزول آيه اكمال را پس از جريان غدير خم مى‌دانند. سيوطى از ابى سعيد خدرى نقل كرده كه چون پيامبر، ولايت على(عليه السلام)را در روز غدير خم اعلام كرد، جبرئيل اين آيه را فرود آورد.[58] او هم‌چنين از ابوهريره نقل مى‌كند كه چون روز غدير خم (هيجده ذى حجّه) شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: من كنت مولاه فعلىّ مولاه، و‌آن هنگام، اين آيه نازل شد.[59] خطيب بغدادى نيز مى‌گويد: در روز غدير خم، پيامبر دست على بن ابى طالب را گرفت و فرمود: آيا من ولىّ مؤمنان نيستم؟ جمعيّت، ولايت او را تأييد كردند؛ سپس فرمود: من كنت مولاه فعلىّ مولاه، و‌عمربن خطاب گفت: اى پسر ابوطالب! بر تو مبارك باد. سرور من و سرور هر مسلمانى شدى؛ آن‌گاه آيه «اليومَ اكملتُ لَكُم دِينَكُم» نازل شد.[60]

آيه امانات:

آيه 58 نساء/4 كه به باز گرداندن امانت*ها به صاحبانش دستور داده، «آيه‌امانات» نام گرفته است[61]:«إنَّ اللّهَ يَأمُركُم أن تُؤَدّوا الأَمـنـتِ إلى أهلِها و إذا حَكَمتُم بَينَ‌النّاسِ أن تَحكُموا بِالعدلِ إنّ اللّهَ نِعمّا يَعِظُكُم بهِ إِنّ اللّهَ كانَ سَميعاً بَصِيراً» . در شأن نزول اين آيه آمده است كه چون پيامبر(صلى الله عليه وآله)مكّه را فتح كرد، عثمان‌بن طلحه (كليددار كعبه) درِ كعبه را بست و بر بام آن بالا رفت و از دادن كليد سر‌بـاز‌زد امام على(عليه السلام)بر بالاى كعبه رفت و كليد را از او گرفت و در را باز كرد و پيامبر(صلى الله عليه وآله)وارد كعبه‌شد و نماز به جاى آورد. پس از اداى نماز، عبّاس‌بن‌عبدالمطّلب پيشنهاد كرد كليد به او سپرده شود تا ضمن سقايت حاجيان، كليد دارى كعبه را نيز عهده‌دار باشد، و‌خداوند اين آيه را نازل‌فرمود. پس از نزول آيه، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)به‌على(عليه السلام)فرمود: كليد را به عثمان باز گرداند. على(عليه السلام)كليد را بر گرداند و از او دل‌جويى كرد. عثمان گفت: آن جا به قهر و اكنون به لطف برخورد كردى، سبب چيست؟ امام على آيه را براى او خواند و عثمان با جارى ساختن شهادتين بر زبان مسلمان شد.[62]

آيه امانت:

آيه 72 احزاب/33 از پذيرش امانتى بزرگ به وسيله انسان خبر داده است. امانتى كه آسمان‌ها، زمين و كوه‌ها از پذيرش آن سرباز زدند و از آن هراسيدند؛ ولى انسان آن را پذيرفت؛ از همين رو، برخى اين آيه را «آيه امانت» نام نهاده‌اند[63]:«إِنّا عَرضنَا الأَمانةَ عَلى السَّمـوتِ والأَرضِ والجِبالِ فَأَبينَ أن يَحمِلنَها و أَشفَقنَ مِنهَا و حَملَها الإِنسـنُ إِنّه كانَ ظَلومًا جَهولاً».

آيه امتاع (‌=>آيه اخراج، همين مقاله)

آيه امتحان:

آيه 10 ممتحنه/60 را «آيه امتحان» گويند.[64] در اين آيه، از مردان با ايمان مى‌خواهد تا زنانى را كه ادّعاى ايمان كرده و از مكّه خارج شده و به مسلمانان پيوسته‌اند، امتحان* نموده، در صورتى كه آن‌ها را بر ايمان يافتند، به كافران بر نگردانند:«يأَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنوا إِذا جاءَكُمُ المُؤمِنـتُ مُهـجرت فَامتَحِنوهُنَّ اللّهُ أَعلَمُ بِإيمنِهنَّ فإِن عَلِمتُموهُنَّ مُؤمِنت فَلا تَرجِعُوهُنَّ إِلى الكُفّارِ لاَ هُنَّ حِلٌّ لَهم و لاَ هُم يَحِلُّونَ لَهنَّ و ءَاتوهُم مَا أَنفَقوا و لاَ جُناحَ عَليكُم أَن تَنكِحوهُنَّ إذا ءَاتَيتُموهُنَّ أُجورَهنَّ و...» . در شأن نزول اين آيه آمده است كه مسلمانان در قرارداد صلح حديبيه* پذيرفتند هرگاه يكى از مكّيان به مسلمانان پيوست، آنان بايد او را به كافران پس دهند؛ ولى اگر يكى از مسلمانان به كفّار پيوست، آنان به برگرداندن ملزم نباشند. پس از امضاى اين قرارداد، زنى از مكّيان كه مسلمان شده بود، به مسلمان‌ها پيوست. همسرش كه از بنى مخزوم بود، در پى او آمد تا او را باز ستاند و گفت: اى محمد! قرار ميان ما و شما همين بوده و مركّب نوشته، هنوز خشك نشده است كه اين آيه نازل شد.[65] در ذيل اين آيه آمده است: پيامبر(صلى الله عليه وآله)آن زن را سوگند داد كه آيا فرار او از مكّه به دليل بغض شوهر يا عشق به مرد ديگرى نبوده و فقط به دليل گرويدن به اسلام بوده است؛ آن گاه مهر و ساير هزينه‌ها را به مرد كافر داد و او را باز نگرداند.[66] فقيهان احكام گوناگونى را از اين آيه استفاده كرده‌اند؛ از جمله گفته‌اند: جدايى بين زن مسلمان و شوهر كافر به مجرّد هجرت تحقّق مى‌يابد و به طلاق نياز نيست.[67]

آيه امّن يجيب (‌=>آيه‌امّن يجيب، مقاله مستقل)

آيه انذار:

آيه 214 شعراء/ 26 به «آيه انذار» شهرت يافته است؛[68] زيرا پيغمبر(صلى الله عليه وآله)در اين آيه مأمور شده است تا خويشانش را به اسلام بخواند و آنان را بيم دهد:«و‌أَنذِر عَشِيرتَكَ الأَقرَبين» . گفته‌اند: چون اين آيه نازل شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)چهل نفر از خويشاوندان خويش را اطعام كرد و به آنان گفت: اى فرزندان عبدالمطلب! گمان ندارم كسى در ميان عرب، بهتر از آن‌چه من براى شما آورده‌ام، براى قوم خود آورده باشد. من دنيا و آخرت را براى شما آورده‌ام؛ آن گاه فرمود: كدام يك از شما مرا در اين كار يارى مى‌كند تا برادر، وصىّ و جانشين من در ميان شما باشد؟ همه خاموش شدند و على(عليه السلام)گفت: اى رسول خدا! من هستم. پيغمبر فرمود: اين وصىّ و خليفه من در ميان شما است. سخن او را بشنويد و از او فرمان بريد. پس از اين سخنان بود كه گروهى از خويشاوندان او به ابوطالب گفتند: فرزندت را اطاعت كن كه او بر تو امارت يافته است.[69]

آيه انفاق:

آيه 274 بقره/2 به ستايش كسانى پرداخته كه در شب و روز و نهان و آشكار انفاق مى‌كنند و برخى آن را «آيه انفاق» گفته‌اند[70]:«الّذينَ يُنفِقونَ أَمولَهُم بِالّيلِ والنَّهارِ سِرًّا و عَلانِيةً فَلَهم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهم و لاَ خَوفٌ عَليهِم و لاَ هُم يَحزَنون» . اين آيه در شأن امام على(عليه السلام)نازل شد كه چهار درهم داشت. درهمى را در شب، درهمى را در روز، درهمى به نهان و درهمى را آشكارا انفاق كرد.[71]

آيه انفال:

نخستين آيه سوره انفال/ 8 را «آيه انفال» ناميده‌اند.[72] شأن نزول اين آيه در جنگ بدر است كه برخى مسلمانان و سربازان اسلام پس از پايان جنگ درباره چگونگى تقسيم غنايم با يك‌ديگر درگير شدند. آيه نازل شد و با صراحت، غنايم را از آن خدا و پيامبرش دانست و حضرت غنايم را به طور مساوى ميان همه جنگ‌جويان تقسيم كرد.[73] اين آيه در ادامه، مسلمانان را به پرهيزكارى، اصلاح ذات البين و اطاعت از خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)، فرمان داده است.«يَسـَلونَكَ عَنِ الأَنفالِ قُل الأَنفالُ لِلّهِ والرَّسولِ فَاتَّقُوا اللّهَ و أَصلِحوا ذَاتَ بَينِكُم و أَطيعُوا اللّهَ و رَسولَهُ إِن كُنتُم مُؤمِنين». در اين‌كه اين آيه با آيه 41 همين سوره كه فقط يك پنجم غنايم را به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)متعلّق مى‌داند، نسخ شده است، مفسّران اختلاف كرده‌اند؛ ولى به نظر مى‌رسد كه منافاتى بين اين دو آيه وجود نداشته باشد و آيه خمس، آيه انفال* را نسخ نمى‌كند؛[74] زيرا در واقع، همه غنيمت* در اختيار پيامبر(صلى الله عليه وآله)است و حضرت در جاى‌گاه حاكم اسلامى، چهار پنجم اين غنايم را در اختيار جنگ‌جويان قرار مى‌دهد.[75]

آيه اولواالأرحام:

به آيه 6 احزاب/33 كه اين واژه در آن وجود دارد، «آيه اولواالأرحام» گويند.[76] برخى، آيه 75 انفال/8 را آية‌الأرحام خوانده‌اند.[77] اولوالأرحام به معناى خويشاوندان* است و در اين آيه، آن‌ها را در ارث بردن از يك‌ديگر سزاوارتر دانسته است: «و‌أُولُوا الأَرحامِ بَعضُهُم أَولى بِبَعض فِى كِتـبِ اللّهِ مِن‌المُؤمِنينَ والمُهـجرِينَ إِلاّ أَن تَفعلوا إِلى أَوليائِكُم مَعروفًا كانَ ذلِكَ فِى‌الكِتـبِ مَسطُورًا» . هنگامى كه مسلمانان به مدينه مهاجرت كردند و اسلام، پيوند آنان با نزديكانشان را قطع كرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)بين آنان پيمان برادرى برقرار ساخت و آنان چون برادر واقعى از يك‌ديگر ارث مى‌بردند؛ ولى هنگامى كه اسلام گسترش يافت و مكّيان نيز به اسلام گرويدند، ارتباط‌هاى گذشته به تدريج برقرار گرديد؛ بدين جهت، آيه نازل شد و ارث را براساس قرابت بنا نهاد، نه بر اساس ايمان و هجرت.[78]

آيه ايلاء:

آيه226 بقره/2 را «آيه ايلاء*» گفته‌اند[79]:«لِلّذينَ يُؤلونَ مِن نِسائِهِم تَربُّصُ أَربَعةِ أَشهُر فَإِن فَاءُو فَإِنّ اللّهَ غَفورٌ رَحيمٌ» . در جاهليّت، هنگامى كه مردى از همسر خويش متنفّر مى‌شد، سوگند ياد مى‌كرد كه با او هم‌بستر نشود و از طلاق او نيز سر باز مى‌زد و ازاين طريق، او را مى‌آزرد. در آغاز اسلام نيز برخى چنين مى‌كردند كه اين آيه نازل شد و فرمود: هركس چنين سوگندى بخورد، فقط چهارماه مى‌توان بر اين وضعيّت صبر كرد و اگر شوهر پس از اين مدّت ازتصميم خود برگردد، اشكالى ندارد؛ البتّه مرد بايد كفّاره بدهد و ده فقير را اطعام كند. اگر پس از اين مدّت، مراجعه نكرد، بر اساس روايات، زن مى‌تواند به حاكم اسلامى مراجعه كند و حاكم اسلامى مرد را وا مى‌دارد كه يا رجوع كند يا زن را طلاق دهد و اگر سر باز زد، او را حبس مى‌كند تابپذيرد.[80]

آيه بِرّ:

آيه 177 بقره/2 را «آيه بِرّ*» (نيكى) گويند.[81] طبرسى مى‌گويد: هنگامى كه قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه انتقال يافت، مناقشه‌هاى فراوانى ميان مسلمانان، يهود و نصارا درگرفت. بيش‌تر يهود و نصارا روى كردن به جانب معيّن، هنگام نماز را يگانه راه اطاعت معرّفى مى‌كردند. به گمان يهود، نيكويى اين بود كه رو به مغرب نماز گزارند و نصارا بر اين گمان بودند كه نيكويى، رو به مشرق نماز خواندن است كه خداوند اين آيه را نازل كرد و به معرّفى نيكى و نيكوكارى پرداخت.[82] بر اساس اين آيه، رو به سوى مشرق و مغرب گرداندن، نيكوكارى نيست؛ بلكه ايمان به خدا، آخرت، ملائكه و كتاب‌هاى آسمانى نيكى است. پرداخت مال به خويشان، يتيمان، بينوايان و در راه ماندگان و گدايان و آزاد كردن بردگان نيز نيكويى است. در ادامه همين آيه، اقامه نماز، پرداخت زكات، وفا به عهد و شكيبايى هنگام سختى نيز نيكى و نيكوكارى شناسانده شده است: «لَيسَ البِرَّ أَن تُولّوا وُجوهَكُم قِبَلَ المَشرقِ والمَغربِ و لـكِنَّ البِرَّ مَن ءَامنَ بِاللّهِ واليَومِ الأَخِرِ والملـلـِكةِ والكِتـب...» .

آيه بسمله (=>آيه تسميه، همين مقاله)

آيه بشارت:

برخى بخش‌پايانى آيه 34 حج /22 را كه به فروتنان پاك‌دل بشارت مى‌دهد، «آيه بشارت» ناميده‌اند.[83]«وَ بَشِّرِ المُخبِتِين». آيه 35 همين سوره به وصف اين انسان‌هاى فروتن مى‌پردازد كه هنگام ياد خدا، دل‌هايشان مى‌ترسد و بر آن‌چه به آن‌ها مى‌رسد، شكيبايند و نماز به پاى مى‌دارند و انفاق مى‌كنند: «وَ بَشِّرِ المُخبِتينَ * الّذينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وجِلَت قُلوبُهُم والصّـبِرينَ عَلى مَا أَصابَهُم والمُقِيمِى الصَّلوةِ و مِمّا رَزَقنـهُم يُنفِقونَ» . بعضى دومين آيه سوره يونس/10 را آيه بشارت* ناميده‌اند[84]:«و‌بَشِّرِ الَّذينَ ءَامَنوا أنَّ لَهُم قَدَم صِدق عِندَ رَبِّهِم» . بر اساس رواياتى، امام على(عليه السلام)در آيه نخست از «مخبتين» (فروتنان و خاشعان) شمرده شده[85] و آيه دوم نيز بر ولايت على(عليه السلام)تطبيق شده است.[86]

آيه تأسّى:

آيه 21 احزاب /33 را «آيه تأسّى» گفته‌اند؛[87] زيرا رسول خدا(صلى الله عليه وآله)را اسوه*اى نيكو مى‌شناساند و از مؤمنان مى‌خواهد در صبر و بردبارى در جنگ، بلكه در تمام امور زندگى به او اقتدا و تأسّى كنند؛ چرا كه سيره حضرت نيكو و كامل است: «لَقَد كانَ لَكُم فِى رَسولِ اللّهِ أُسوةٌ‌حَسنة».

آيه تبدّل (=>آيه تبديل، همين مقاله)

آيه تبديل:

آيه 101 نحل/16 به تبديل وجاى گزينى آيه‌اى به جاى آيه ديگر اشاره دارد؛ از همين رو، برخى آن را «آيه تبديل» و بعضى «آيه تبدّل» گفته‌اند[88]:«و‌إِذا بَدّلنا ءَايةً مَكانَ ءَاية واللّهُ أَعلَمُ بِما يُنزِّلُ قَالوا إِنّما أنتَ مُفتر بَل أَكثرُهُم لاَ يَعلَمون» . در شأن نزول اين آيه آورده‌اند كه هرگاه آيه‌اى نسخ مى‌شد، كافران‌مى‌گفتند: محمّد، اصحاب خويش را به تمسخرگرفته، امروز به چيزى فرمان مى‌دهد و فردا از آن نهى مى‌كند و چيز آسان‌ترى را مى‌خواهد.[89] قرآن در اين آيه مى‌گويد: آن‌ها نمى‌فهميدند كه مقصود از نسخ، مصلحت است، نه راحتى يا مشقّت، و‌اين نيز در اختيار خدا است كه آيه‌اى را با آيه‌اى ديگر نسخ* كند و مردم را نرسد كه به وسيله قياس، اجماع و امثال آن، آيه‌اى از قرآن را نسخ كنند.[90]

آيه تبليغ (=>آيه تبليغ، مقاله مستقل)

آيه تجارت:

آيه 29 نساء /4 را «آيه تجارت*» نام‌گذارى كرده‌اند.[91] در اين آيه، يكى از موضوعات اقتصادى اسلام مطرح و تصرّف در دارايى‌هاى يك‌ديگر از راه‌هاى باطل، از قبيل ربا، قمار، سرقت و غصب حرام دانسته شده و فقط از راه داد و ستدى كه با رضايت يك‌ديگر باشد، جايز شمرده شده است: «يـأَيُّهَا الَّذينَ ءَامنوا لاَ تَأكُلوا أَمولَكُم بَينَكُم بِالبـطِلِ إِلاّ أَن تَكونَ تِجـرَةً عَن تَراض مِنكُم». فقيهان در تمام ابواب معاملات، به اين آيه استدلال كرده‌اند.

آيه تحريم:

آيه 23 نساء/4 را «آيه تحريم» گفته‌اند؛[92] زيرا در اين آيه، به راه‌هايى (ولادت، ازدواج و شيرخوارگى) كه از آن طريق، حرمت ازدواج تحقّق مى‌يابد، اشاره دارد. بر اساس اين آيه، ازدواج با مادر، دختر خواهر، عمّه، خاله، دختر برادر، دختر خواهر، مادر رضاعى، خواهر رضاعى، مادر همسر، دختران همسرانى كه با آن‌ها آميزش جنسى داشته‌ايد، همسر پسرى كه از نسل شما است نه پسر خوانده، و‌جمع دوخواهر حرام است: «حُرِّمت عَليكُم أُمّهـتُكُم و بَناتُكم...» .

آيه تحويل قبله:

به آيه 144 بقره/2 كه تغيير قبله از بيت‌المقدس به كعبه را اعلام داشته، «آيه تحويل قبله*» مى‌گويند.[93] برخى آن را آيه قبله گفته‌اند[94]:«قَد نَرى تَقلُّبَ وَجهِكَ فِى‌السَّماءِ فَلنُولِّيَنّكَ قِبلَةً تَرضَـلـها فَولِّ وَجهَكَ شَطرَالمسجدِ الحَرامِ...». در شأن نزول اين آيه آمده است كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)تا هفده ماه پس از هجرت، به سوى مسجدالاقصى* نماز مى‌خواند. يهوديان مى‌گفتند: محمد قبله‌اى نداشت تا آن‌كه ما به او آموختيم و از اين‌كه مسلمانان قبله‌اى نداشتند، آنان را سرزنش مى‌كردند. رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از اين موضوع آزرده خاطر بود؛ به طورى كه در تاريكى شب بيرون مى‌آمد و سر به سوى آسمان مى‌كرد و انتظار نزول وحى در اين باره را داشت. روزى (شعبان سال دوم هجرت) در مسجد بنى‌سلمه نماز ظهر مى‌خواند كه اين آيه در بين نماز نازل شد و قبله تغيير يافت و اين مسجد به ذوقبلتين شهرت يافت.[95]

آيه تخفيف (=>آيه عدد مقاتلين، همين مقاله)

آيه تخيير:

آيه 28 و 29 احزاب /33 را «آيه تخيير» گفته‌اند؛[96] زيرا خداوند دراين دو آيه، زنان پيامبر را بين انتخاب دنيا و برگزيدن خدا و پيامبرش مخيّر كرده است. در شأن نزول اين آيه آمده است: پس از جنگ خيبر كه مسلمانان، دارايى‌هاى فراوانى را به غنيمت گرفتند، برخى از همسران پيامبر تقاضاهايى چون بُرد، حُلّه و جامه مصرى و... داشتند كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)رنجور شد و سوگند ياد كرد يك ماه نزد آنان نرود و خداوند متعالى، اين آيات را فرو فرستاد. هنگامى كه پيامبر، اين آيات را براى همسران خويش خواند، آنان خدا و رسول را برگزيدند و حضرت شادمان گشت[97]:«يـأَيُّهَا النّبِىُّ قُل لاِزوجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدنَ الحَيوةَ الدُّنيَا و زِينَتَها فَتعالَينَ أُمَتِّعكُنَّ و أُسرِّحكُنَّ سَراحًا جَمِيلا * و إِن كُنتُنَّ تُرِدنَ اللّهَ و رَسولَهُ والدّارَ الأَخِرةَ فَإِنَّ اللّهَ أَعَدّ لِلمُحسِنـتِ مِنكُنَّ أَجرًا عظيمًا» .

آيه تربّص:

تربّص به معناى درنگ، و‌در اصطلاح، مدّتى (چهارماه و ده روز) است كه زن پس از وفات شوهرش بايد صبر كند و از ازدواج بپرهيزد. از اين مدّت به عدّه* وفات نيز تعبير شده است. آيه 234 بقره/2 را كه به تشريع عدّه وفات پرداخته، «آيه تربّص» و يا اعتداد ناميده‌اند[98]:«والّذينَ يُتوفَّونَ مِنكُم و يَذرونَ أَزوجاً يَتربَّصنَ بِأَنفُسهِنَّ أَربَعَةَ أَشهُر و عَشرًا فإِذا بَلغنَ أَجلَهُنَّ فَلاَ جُناحَ عَليكُم فِيما فَعلنَ فِى أَنفسهِنَّ بِالمَعروفِ واللّهُ بِما‌تَعمَلونَ خَبيرٌ» . اين آيه را ناسخ آيه 240 بقره/2 دانسته‌اند[99] كه طبق آن، عدّه زنى كه شوهرش وفات يافته، يك سال مشخّص شده است. روايتى از امام باقر(عليه السلام)نيز به اين نسخ اشاره دارد.[100]

آيه تسميه:

«بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» را «آيه تسميه»[101] يا بَسمله* مى‌گويند.[102] در‌آغاز همه سُوره‌هاى قرآن، به جز توبه، «بِسمِ‌اللّهِ الرَّحمـنِ الرَّحيمِ» آمده است و در آيه‌30 نمل/27 افزون بر آغاز سوره، در شروع نامه سليمان تكرار شده است و همين «بِسمِ‌اللّهِ...» به اتّفاق شيعه و سنّى، جزو سوره به‌شمار مى‌آيد.[103] اماميه بر اساس روايات، اتّفاق دارند كه «بِسمِ اللّهِ الرَّحمـنِ الرَّحيمِ» در آغاز‌سوره‌ها، به جز سوره توبه/ 9 آيه‌اى از همان سوره شمرده مى‌شود و هركس آن را در نماز ترك‌كند، نمازش باطل است.[104]

آيه تطهير (=>آيه تطهير،مقاله مستقل)

آيه تلاعن (=>آيه لعان، همين مقاله)

آيه تمتع (=>آيه متعه، همين مقاله)

آيه تهلكه:

برخى آيه 195 بقره/2 را «آيه‌تهلكه» ناميده‌اند.[105] اين آيه، به انفاق در راه خدا فرمان داده و از ترك انفاق[106] كه مايه نابودى است، بر حذر داشته است:«وأَنفِقوا فِى سَبِيلِ اللّهِ و لاَ تُلقوا بِأَيدِيكُم إِلَى التَّهلُكَةِ و أَحسِنوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُحسِنين».

آيه توارث بالايمان:

آيه 72 انفال/8 را «آيه توارث بالايمان» گويند.[107] به اين آيه، آية‌الاخوة هم گفته‌اند.[108] بر اساس اين آيه، ارث برى ميان خويشان، در صورتى بود كه ايمان و‌هجرت با هم باشد و اگر كسانى هجرت نكرده بودند، گرچه ايمان داشتند، از خويشاوندان ارث‌نمى‌بردند: «إِنَّ‌الّذينَ ءَامَنوا و هَاجَروا و جَـهَدوا بِأَمولِهِم و أَنفُسِهِم فِى سَبِيلِ اللّهِ و الّذينَ ءَاوَوا و نَصَروا أُولـلـِكَ بَعضهُم أَولياءُ بَعض والّذينَ ءَامَنوا و‌لَم‌يُهاجِروا ما لَكُم مِن وَلـيَتِهم مِن شَىء حَتّى يُهاجروا...» . اين آيه با‌آيه«و‌أُولُوا الأَرحامِ بَعضُهُم أَولى بِبَعض» (احزاب/ 33،6) كه ارث را بر مبناى خويشاوندى مى‌داند، نسخ شده است.[109]

آيه توبه:

آيه 37 بقره/2 را «آيه توبه» ناميده‌اند.[110] بر اساس اين آيه، حضرت آدم*(عليه السلام)(پس از آن‌كه دچار لغزش شد و از درخت ممنوع خورد) از پروردگارش كلماتى را دريافت و خداوند توبه او را پذيرفت: «فَتَلقّى ءَادمُ مِن رَبّهِ كَلِمـت فَتابَ عَليهِ إِنّهُ هُو التّوّاب الرَّحيمُ».

آيه توكل:

آيه 173 آل عمران/3 را «آيه توكّل*» گويند.[111] در شأن نزول اين آيه آمده است كه چون پيامبر(صلى الله عليه وآله)آهنگ جنگ بدر كرد، منافقان بدو گفتند: اگر به جنگ ابوسفيان و كافران برويد، كسى از شما باز نگردد. پند ما را بشنويد و از ايشان بترسيد و برحذر باشيد. مسلمانان نه تنها نترسيدند، بلكه بر ايمانشان افزوده شد و گفتند: خدا ما را بس است و او نيكو وكيلى است[112]:«الَّذينَ قالَ لَهُم النَّاسُ إنّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَكُم فَاخشَوهُم فَزادهُم إِيمـنًا و قَالوا حَسبُنا اللّهُ و‌نِعمَ‌الوَكِيل».

آيه تيمّم:

آيه 6 مائده/5 را «آيه تيمّم»[113] يا آيه رخصت[114] نام گذاشته‌اند؛ زيرا تيمّم* را در صورت بيمارى و نيز در صورت نيافتن آب تشريع كرده و به چگونگى آن پرداخته است: «و‌إِن كُنتُم مَرضَى أَو عَلى سَفر أَو جَاءَ أَحدٌ مِنكُم مِن الغائِطِ أو لـمَستُمُ النِّساءَ فَلَم تَجِدوا ماءً فتَيَمَّموا صَعِيداً طَيِّبًا فَامسَحوا بِوُجوهِكُم و أَيدِيكُم مِنه».

آيه جزاى فحشا:

در اين آيه، به كيفر زنانى پرداخته كه مرتكب فحشا شده و چهار شاهد بر ضدّ آنان به شهادت برخاسته‌اند. بر اساس اين آيه، چنين زنانى بايد حبس ابد شوند تا مرگ آنان فرا رسد؛ از اين رو برخى آن را «آيه جزاى فحشا» گفته[115] و بعضى نيز آن را «آية الاذى» يا «آيه‌حبس» ناميده‌اند[116]:«والّـتِى يَأتِينَ الفـحِشةَ مِن نِسائِكُم فَاستَشهِدوا عَليهِنّ أَربَعةً مِنكُم فَإِن شَهِدوا فَأمسِكوهُنّ فِى البُيوتِ حَتّى يَتوفّـهُنَّ المَوتُ أَو يَجعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلا» . (نساء/ 4، 15)

آيه جزيه:

به آيه 29 توبه /9 «آيه جزيه» گفته‌اند.[117] جزيه* از مادّه جزا به معناى مالى است كه از كافران موجود در پناه حكومت اسلامى دربرابر حفظ مالوجانشان گرفته‌مى‌شود.[118] براساس اين آيه، مسلمانان اجازه دارند با اهل كتاب به مبارزه و پيكار برخيزند تا آنان به پرداخت جزيه تن دهند: «قَـتِلوا الّذينَ لاَ يُؤمِنونَ بِاللّهِ و لاَ بِاليَوم الأَخِرِ و لاَ يُحَرِّمونَ ما حَرّمَ اللّهُ و رَسولُهُ و لاَيَدينونَ دِينَ الحَقِّ مِن الّذينَ أُوتُوا الكِتـبَ حَتّى يُعطوا الجِزيَةَ عَن يَد و هُم صَـغِرون».

آيه جَلد:

(تازيانه زدن) آيه 2 نور/24 حدّ هر يك از زنومرد زناكار را صد تازيانه دانسته كه بدون هيچ‌گونه رأفتى بايد بر آنان زده شود؛ ازاين‌رو به آن «آيه جلد» گويند.[119] برخى به آن «آيه‌زنا*»[120] نيز گفته‌اند: «الزّانِيةُ والزَّانِى فَاجلِدوا كُلَّ وحِد مِنهُما مِائَةَ جَلدة و لاَ تَأخُذكُم بِهمَا رَأفةٌ فِى دينِ اللّهِ إِن كُنتُم تُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الأَخرِ و ليَشهَد عَذابَهمَا طَائِفةٌ مِن المُؤمِنين». گفته‌اند كه اين آيه، ناسخ آيه 15 نساء/ 4 (وَالّـتِى يَأتِينَ الفـحِشةَ مِن نِسائِكُم...) است.[121]

آيه جمعه:

آيه 9 جمعه/ 62 را كه در آن به حكم نماز جمعه پرداخته شده، «آيه جمعه» ناميده‌اند.[122] در اين آيه از مؤمنان خواسته شده كه هنگام اذان ظهرِ جمعه*، خريد و فروش را رها كرده، به سوى ذكر خدا و نماز جمعه رهسپار شوند: «يـأيُّهَا الَّذينَ ءَامَنوا إِذا نودِىَ لِلصّلَوة مِن يَومِ الجُمعَةِ فَاسعَوا إِلى ذِكرِ اللّهِ و ذَرُوا البَيعَ ذلِكُم خَيرٌ لَكُم إِن كُنتم تَعلَمون». در شأن نزول اين آيه آمده است كه پيش از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله)به مدينه، انصار گفتند: يهوديان در هر هفته، روز شنبه، و‌نصارا يك‌شنبه را به عبادت اختصاص داده‌اند. براى ما هم مناسب است روزى تعيين شود تا براى عبادت اجتماع كنيم. آن‌ها «يوم العروبه» (نام روز جمعه پيش از اسلام) را براى اين كار برگزيدند و نزد اسعد بن زراره اجتماع كردند. اسعد براى آنان نماز خواند و به آنان پند داد و آن روز را به دليل اجتماعشان «جمعه» ناميدند و اين آيه نازل شد.[123]

آيه جهاد (=>آيه اذن جهاد، همين مقاله)

آيه حبس (=>آيه جزاى‌فحشاء، همين مقاله)

آيه حج:

طبق نود و هفتمين آيه آل‌عمران/ 3 زيارت خانه خدا بر كسانى كه توانايى‌رفتن به سوى آن را داشته باشند، لازم دانسته شده است؛ از همين رو به آن «آيه حج» گفته‌اند[124]:«وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ البَيتِ مَنِ‌استَطاعَ إِلَيهِ سَبِيلا».

آيه حجاب:

به آيه 31 نور /24 كه پوشش زنان را مطرح مى‌كند، «آيه حجاب*» مى‌گويند.[125] در اين آيه، خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده‌است: به زنان باايمان بگو ديدگان خود را از‌نامحرمان فرو بندند و پاك‌دامنى ورزند و زيورهايشان را جز آن‌چه آشكار است، آشكار نكنند و روسرى خود را بر گريبان خويش اندازند ...‌و‌پاهاى خود را به گونه‌اى به زمين نكوبند تا‌آن‌چه از زينتشان نهفته مى‌دارند، آشكار گردد: «و‌قُل لِلمؤمِنـتِ يَغضُضنَ مِن أَبصـرِهنَّ و‌يَحفَظنَ فُروجَهنَّ و لاَ يُبدينَ زِينَتهنَّ إِلاّ ما‌ظَهرَ مِنها و ليَضرِبنَ بِخُمرِهنَّ عَلى جُيوبِهنَّ ... و لاَ يَضرِبنَ بِأَرجُلِهنَّ لِيُعلمَ ما يُخفينَ مِن زِينَتهِنّ» . گفته‌شده: پيش از نزول اين آيه، زنان روسرى‌ها را به پشت مى‌انداختند و سينه آن‌ها آشكار بود.[126]

آيه حَرث:

به آيه 223 بقره/2 «آيه حرث» گفته‌اند؛[127] زيرا در اين آيه، زنان «حرث»، يعنى كشت‌زار دانسته شده‌اند: «نِسَاؤُكُم حَرثٌ لَكُم فَأتوا حَرثكُم أَنّى شِئتُم...»

آيه حفظ:

خداوند در همه اعصار، خود حفظ قرآن* را به عهده دارد. بر اين موضوع در آيه 9 حجر / 15 تصريح شده؛ از همين رو «آيه حفظ» نام گرفته است[128]: «إِنّا نَحنُ نَزّلنَا الذِّكرَ و إِنّا لهُ لَحـفِظون»

آيه حِلّ:

بعضى، آيه 275 بقره/2 را آيه حِلّ ناميده‌اند.[129] در اين آيه بر حلّيت بيع و حرمت ربا* تصريح شده است: «قالوا إِنّما البَيعُ مِثلُ الرِّبواْ و أَحلَّ اللّهُ البَيعَ و حَرّمَ الرِّبواْ». رباخواران مى‌گفتند: ميان ربا و بيع چه تفاوتى است؟ هر دو مبادله‌اى است كه با اختيار و اراده صاحب مال انجام مى‌پذيرد و چنان‌كه در بيع، سود هست در ربا نيز سود وجود دارد. قرآن بدون شرح بيش‌تر، در تفاوت آن‌ها فرمود: خدا بيع را حلال و ربا را حرام كرده است.

آيه حيض:

آيه 222 بقره/2 چگونگى معاشرت با زنان حايض را بيان كرده كه بعضى به آن، «آيه حيض»[130] يا محيض [131] گفته‌اند. در شأن نزول آيه آمده است: يهود، معاشرت با اين گونه زنان را به طور مطلق حرام، و‌نصارا مطلقاً جايز مى‌دانستند؛ حتّى نزديكى در آن وضعيّت را نيز جايز مى‌شمردند. مشركان عرب به ويژه آنان كه در مدينه زندگى مى‌كردند، تحت تأثير يهود از زنان حايض جدا مى‌شدند. هنگامى كه درباره زنان حايض از پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرسيدند، اين آيه نازل شد و از مسلمانان خواست هنگام حيض*، فقط از آميزش با آن‌ها كناره‌گيرند[132]:«و‌يَسـَلونَكَ عَنِ‌المَحيضِ قُل هُوَ أَذىً فَاعتَزِلُوا النِّساءَ فِى‌المَحِيض و‌لاَ‌تَقرَبُوهُنَّ حتّى يَطهُرن...»

آيه خلافت:

برخى آيه 30 بقره/2 را «آيه خلافت*» نام نهاده‌اند.[133] به اين آيه، استخلاف نيز گفته‌اند؛[134] زيرا در آن از جانشينى آدم در زمين خبر داده است: «و‌إِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلـلـِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى‌الأرضِ خَليفَة.» مفسّران در اين‌كه آدم* جانشين چه كسى در زمين شده، معناى اين جانشينى چيست و اين كه آيا اين جانشينى منحصر در آدم است يا خير بر يك عقيده نيستند.

آيه خُلع:

در بخشى از آيه 229 بقره/2 به جواز طلاق* خُلع در موردى خاص پرداخته؛ از اين رو به آن «آيه خلع» گفته‌اند.[135] جواز طلاق خلع در جايى است كه زن، هيچ‌گونه تمايلى به ادامه زندگى زناشويى نداشته باشد و زن و شوهر بيم داشته باشند كه نتوانند حدود الهى را رعايت كنند؛ در اين صورت، مانعى ندارد كه مقدارى مال به صورت عوض به شوهر داده شود تا زن را طلاق گويد: «و‌لاَ يَحِلُّ لَكُم أَن تَأخُذوا مِمّا ءَاتَيتموهنَّ شَيئًا إِلاّ أَن يَخافا أَلاّ يُقيمَا حُدودَ اللّهِ فَإِن خِفتُم أَلاّ يُقيما حُدودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَليهِمَا فِيمَا افتدَت بِه». به نقلى، اين آيه در شأن زن و شوهرى نازل شد كه زن از شوهرش متنفر بود و با وجود اين، شوهر به او علاقه شديدى داشت. زن به پيغمبر(صلى الله عليه وآله)عرضه داشت اگر مرا از او جدا نكنى، بيم دارم از من كارى سرزند كه موجب نابودى‌ام شود و شوهر عرضه داشت باغستانى خرما مهر او كرده‌ام. پيغمبر به زن فرمود: باغ را به او برگردان تا طلاقت دهد و زن چنين كرد و اين آيه نازل شد.[136] بيش‌تر مفسّران برآنند كه اين آيه، با آيه «و‌إِن أَردتُم استِبدالَ زَوج مَكانَ زَوج» (نساء/ 4، 20) نسخ نشده‌است.[137]

آيه خَلق:

آيه 164 بقره/ 2 كه آفرينش* آسمان‌ها و زمين و آمد و شد شب و روز را ... نشانه‌هاى الهى دانسته، «آيه خلق» نام گرفته است[138]: «إِنَّ فِى خَلقِ السَّمـوتِ وَالأَرضِ و... لاََيَـت لِقَوم يَعقِلون» در شأن نزول اين آيه آمده كه چون خداوند در آيه پيشين فرمود: خداى شما يكى است:«وَ إِلـهُكُم إِلـهٌ وحِدٌ» ، مشركان گفتند: چگونه براى اين همه مردم، يك خدا بس است و خداوند اين آيه را فرو فرستاد.[139]

آيه خمس:

آيه 41 انفال/8 را كه به موضوع خمس* و راه مصرف آن پرداخته، «آيه‌خمس» نام نهاده‌اند[140]:«واعلَموا أَنّما غَنِمتُم مِن شَىء فَأَنّ لِلّهِ خُمُسَهُ و لِلرّسولِ ولِذى القُربى واليَتـمـى والمَسـكينِ و ابنِ السَّبيلِ إِن كُنتم ءَامَنتُم بِاللّهِ و...».

آيه خيرالبريّه:

آيه 7 بينه /98 را «آيه خيرالبريّه*» گفته‌اند[141]: «إِنّ الّذينَ ءَامَنوا و عَمِلوا الصّـلِحـتِ أُولـلـِكَ هُم خَيرُالبَريِّة». بر‌اساس اين آيه، بهترين آفريدگان خداوند كسانى هستند كه ايمان آورده و اعمال‌صالح انجام داده‌اند. در روايات فراوانى از طريق شيعه و اهل‌سنّت، خيرالبريّه امام‌على(عليه السلام)و پيروان او تفسير شده است. ابن‌عبّاس مى‌گويد: هنگامى كه اين آيه نازل شد، حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)خطاب به على(عليه السلام)فرمود: مقصود، تو و شيعيانت هستيد كه در روز قيامت وارد عرصه محشر مى‌شويد؛ در حالى كه شما از خدا راضى هستيد و خدا هم از شما راضى است[142] و دشمنانت خشمگين وارد محشر مى‌شوند.

آيه خيريّت:

آيه 110 آل عمران /3 را «آيه خيريّت» ناميده‌اند.[143] مسلمانان در اين آيه، بهترين امّت معرّفى شده‌اند؛ زيرا به معروف امر و از منكر نهى مى‌كنند و به خدا ايمان دارند؛ البتّه اين خير بودن تازمانى است كه اين دو وظيفه مهم در جامعه اسلامى اقامه شود: «كُنتم خَيرَ أُمّة أُخرِجَت لِلنّاسِ تَأمُرونَ بِالمَعروفِ و تَنهَونَ عَنِ‌المُنكَرِ و تُؤمِنونَ بِاللّه». در سبب نزول اين آيه گفته‌اند: دو تن از دانشمندان يهود، خود و دينشان را از مسلمانان و اسلام بهتر دانستند كه خداوند، اين آيه را فرو فرستاد و مسلمانان را بهترين امّت معرفى كرد.[144]

آيه خوف:

به آيه 102 نساء / 4 «آيه‌خوف» گفته‌اند؛[145] زيرا در اين آيه، چگونگى نماز خوف* كه هنگام جنگ بايد اقامه شود، بيان شده است: «و‌إِذا كُنتَ فِيهم فَأَقمتَ لَهُم الصَّلوةَ فَلتقُم طَائِفةٌ مِنهُم...» . در شأن نزول اين آيه گفته‌اند: هنگامى‌كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)باعدّه‌اى از مسلمانان به عزم مكّه وارد حديبيه شد، خالد بن وليد به سرپرستى گروهى از قريش، براى جلوگيرى از پيش‌روى مسلمانانِ مكّه، در كوه‌هاى نزديك مكّه استقرار يافت. هنگام ظهر، پيامبر(صلى الله عليه وآله)نماز ظهر را با مسلمانان به جماعت به‌جاى‌آورد و خالد تصميم گرفت هنگام نماز عصر، ناگهان به مسلمانان حمله بَرَد كه در اين هنگام، آيه نازل شد[146] و دستور داد: در اين‌گونه مواقع‌كه خوف هجومِ‌دشمن وجود دارد، مسلمانان بايد به دو دسته تقسيم شوند: نخست عده‌اى با حمل اسلحه با پيامبر(صلى الله عليه وآله)به نماز بايستند؛ سپس هنگامى‌كه اين گروه سجده كردند، باسرعت ركعت دوم را خود به اتمام رسانده، به ميدان نبرد بروند و گروه دوم كه نماز نخوانده‌اند، به جاى گروه اوّل بيايند و نماز را با پيامبر به جاى آورند.

آيه دَيْن:

آيه 282 بقره/2 «آيه دَيْن»، ناميده شده است.[147] اين آيه كه بزرگ‌ترين آيه قرآن است، به قوانين دَيْن* پرداخته و احكام اساسى قرض* و رهن را بيان كرده است. برخى طولانى بودن اين آيه را نشانه اهمّيّت نقش امور مالى از نظر قرآن مى‌دانند[148]:«يَأيُّها الّذِينَ ءَامَنوا إِذا تَداينتُم بِدَين إِلى أَجل مُسمًّى فَاكتُبوهُ و ليَكتُب بَينكُم كَاتِبٌ بِالعدلِ...». از اين آيه، احكام فقهى فراوانى استفاده شده است. على بن ابراهيم، پانزده حكم[149] و برخى تا 21 حكم را استفاده كرده‌اند.

آيه راكعين:

آيه 43 بقره/2 كه فرمان ركوع به همراه ركوع كنندگان را داده، «آيه راكعين» نام گرفته است[150]:«وَاركَعوا مَعَ الرّكِعِينَ» . اين آيه‌به نقلى درباره رسول خدا(صلى الله عليه وآله)و على(عليه السلام)نازل شده است.[151]

آيه ربا:

آيه 278 بقره/2 را «آيه ربا»[152] گفته‌اند. كسانى پيش از ظهور اسلام، «ربا*» مى‌گرفتند و پس از اسلام نيز بر آن بودند تا بقيه آن را بگيرند كه اين آيه نازل شد[153] و آنان را از گرفتن باقى‌مانده ربا برحذر داشت: «يَـأَيّها الّذينَ ءَامَنوا اتَّقوا اللّهَ و ذَروا ما بَقِىَ مِن الرِّبَواْ إِن كُنتُم مُؤمِنين».

آيه رخصت (=>آيه تيمّم، همين مقاله)

آيه رضاع:

آيه 233 بقره/2 را كه به تفصيل به مسأله رضاع* و شير دادن نوزادان پرداخته، «آيه رضاع» نام نهاده‌اند.[154] بر اساس اين آيه، حق شير دادن نوزاد در حال شير خوارگى، مخصوص مادر است؛ البتّه دو سال، براى كسى است كه بخواهد دوران شير خوارگى را كامل كند؛ ولى مادران حق دارند اين مدّت را كم‌تر كنند. هزينه زندگى مادر در دوران شير دادن بر عهده پدر است؛ حتّى اگر زن را طلاق داده باشد و هيچ يك از پدر و مادر* نبايد به دليل اختلاف‌هايشان، به نوزاد ضرر برسانند. پس از مرگِ پدر، ورثه وظيفه دارند هزينه‌هاى مادر را هنگام شير دادن تأمين كنند. پدر و مادر مى‌توانند با توافق يك‌ديگر، دوران شير خوارگى نوزاد را كم‌تر كنند و پدر نمى‌تواند وظيفه شير دادن را به دايه واگذارد، مگر اين‌كه مادر سر باز زند[155]:«والولِدتُ يُرضِعنَ أَولـدَهُنَّ حَولينِ كامِلينِ لِمَن أَرادَ أَن يُتِمَّ الرَّضاعةَ و...».

آيه رضوان:

آيه 18 فتح/48 را كه از بيعت گروهى از مؤمنان در زير درخت با پيامبر(صلى الله عليه وآله)خبر مى‌دهد، و‌از آن‌جا كه در اين آيه، از مؤمنان اظهار رضايت شده، آن را «آيه رضوان» گفته‌اند[156]:«لَقد رَضِىَ اللّهُ عَنِ المُؤمِنينَ إِذ يُبايِعونَكَ تَحتَ الشَّجرَةِ فَعلِمَ ما فِى قُلوبِهِم فَأَنزلَ السَّكِينةَ عَليهِم و أثـبَهُم فَتحًا قَرِيبًا». در توضيح نزول اين آيه گفته‌اند: وقتى در سال ششم هجرى، مشركان قريش با ورود پيامبر(صلى الله عليه وآله)و همراهان براى انجام عمره به مكّه مخالفت كردند، حضرت همه را زير درختى گرد آورد و بيعت كردند كه يا همه شهيد شوند يا مكّه را بگشايند.[157]

آيه ركون:

آيه 113 هود /11 را «آيه ركون» ناميده‌اند.[158] اين آيه به مسلمانان فرمان مى‌دهد كه به ستم‌گران ركون و اتكا نكنند؛ چرا كه اين امر، عذاب جهنّم را در پى خواهد داشت: «و‌لاَ تَركَنوا إِلَى الَّذِينَ ظَلموا فَتمسَّكُم النّارُ و مَا لَكُم مِن دونِ اللّهِ مِن أَولياءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرون».

آيه روح:

برخى آيه 85 اسراء/17 را كه به پرسش و پاسخ درباره روح* پرداخته، «آيه روح» نام نهاده‌اند[159]:«و‌يَسـَلونَكَ عَنِ الرّوحِ قُل الرّوحُ مِن أَمرِ رَبِّى و مَا أُوتِيتُم مِن العِلمِ إِلاّ قَلِيلا» . ابن عبّاس در شأن نزول اين آيه مى‌گويد: يهوديان از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)پرسيدند: اى محمد! به ما خبر ده كه روح چيست و روح را چگونه در تن عذاب مى‌كنند؟ رسول‌خدا پاسخ‌نداد تا اين آيه نازل شد.[160] بر اساس قولى ديگر، يهوديان به كافران قريش گفتند: از محمد(صلى الله عليه وآله)درباره روح بپرسيد. اگر به شما پاسخ داد، پيامبر نيست و اگر پاسخ نداد، پيامبر است؛ زيرا ما در كتاب‌هاى خود چنين خوانده‌ايم. خداوند به پيامبرش دستور داد كه به آن‌ها پاسخ نگويد و آنان را در اين موضوع به‌خودشان واگذارد تا دليلى بر صدق گفتار و نبوّتش باشد.[161]

آيه زكات:

موارد مصرف زكات (فقيران، مسكينان، متولّيان گرد آورى زكات، مؤلّفةُ قُلُوبِهِم، آزاد ساختن بردگان، اداى دين وام‌داران، در راه خدا و در راه ماندگان) در آيه 60 توبه/9 آمده كه آن را «آيه زكات*» مى‌گويند.[162] برخى آن را «آيه صدقه*»[163] يا «آيه صدقات»[164] نيز ناميده‌اند: «إِنّما الصّدقـتُ لِلفُقراء و المَسـكِينِ و العَـمِلينَ عَلَيها و المُؤَلّفَةِ قُلوبُهُم...». ابوسعيد خدرى در شأن نزول آيه مى‌گويد: اين آيه و آيات قبل و بعد آن، درباره كسانى نازل شده كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)در تقسيم غنايم اعتراض مى‌كردند و مى‌گفتند: با ما به عدالت رفتار كن. پيامبر فرمود: واى بر شما! اگر من به عدالت رفتار نكنم، چه كسى به عدالت رفتار مى‌كند.[165]

آيه زنا (=>آيه جلد، همين مقاله)

آيه سابقون:

آيه 100 توبه/9 را «آيه سابقون» نام‌گذاشته‌اند.[166] اين آيه مهاجر و انصار را مى‌ستايد كه پيش از ديگران به اسلام گرويدند (سابقون*). خداى از ايشان راضى است و آن‌ها از خدا خشنودند: «والسّـبِقونَ الأَوَّلونَ مِن المُهـجِرينَ والأنصارِ والَّذينَ اتَّبَعوهُم بِإِحسَـن رَضِى اللّهُ عَنهُم و رَضُوا عَنه» برخى گفته‌اند: اين آيه درباره كسانى نازل شده كه به سوى دو قبله نماز خواندند و برخى گفته‌اند: درباره كسانى نازل شده كه در بيعت رضوان حضور داشتند و بيعت كردند.[167] بر اساس روايتى، «سابقون» بر امام‌على(عليه السلام)و سلمان تطبيق شده است.[168]

آيه سحر:

صد و دومين آيه بقره/ 2 را «آيه سحر» خوانده‌اند.[169] در اين آيه، به يادگيرى سحر* به وسيله گروهى از مردم بابل اشاره و بر اين نكته تأكيد شده كه جادوگران، بدون اجازه الهى، به هيچ كس نمى‌توانند آسيب برسانند: «و‌اتَّبَعوا مَا تَتلُوا الشَيـطينُ عَلى مُلكِ سُليمـنَ و مَا كَفرَ سُليمـنُ و لـكِنَّ الشَّيـطينَ كَفَروا يُعَلِّمونَ النّاسَ السِّحرَ... و مَا هُم بِضارِّينَ بِهِ مِن أَحد إِلاّ بِإذنِ اللّهِ...». در شأن نزول اين آيه گفته‌اند: وقتى كافران، سليمان*(عليه السلام)را به سحر متّهم كردند، رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله)آنان را از اين نسبت برحذر داشت و اين آيه در تأييد رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نازل شد و ساحت سليمان را از سحر مبرّا ساخت.[170]

آيه سخره (=>آيه عرش، همين مقاله)

آيه سرقت:

كيفر زن و مرد دزد به دليل كارى كه انجام داده‌اند، اين است كه دستشان قطع شود. اين حكم، در آيه 38 مائده/5 آمده؛ از همين‌رو، برخى آن را «آيه سرقت*» ناميده‌اند[171]:«والسَّارِقُ والسَّارِقَةُ فَاقطَعوا أَيدِيَهُما جَزاءً بِما‌كَسَبا...» .

آيه سقاية الحاج:

به آيه 19 توبه/9 «آيه سقاية الحاج» گفته‌اند.[172] در اين آيه، موضوع سقاية* الحاج (آب دادن به حاجيان) و آبادانى مسجد الحرام، با موضوع ايمان به خدا و آخرت و جهاد در راه خدا غير قابل مقايسه دانسته شده است: «أَجَعلتُم سِقايَةَ الحاجِّ و عِمارَةَ المَسجدِ الحَرامِ كَمن ءَامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الأَخِرِ». اين آيه را در شأن امام على(عليه السلام)دانسته‌اند. از حسن بصرى، شعبى و محمد بن كعب قرظى[173] نقل است كه عبّاس بن عبدالمطّلب و طلحة بن شيبه بر يك‌ديگر مباهات مى‌كردند. عبّاس گفت: من بهترم؛ زيرا سقاية الحاج را در دست دارم و طلحه‌گفت: من بهترم كه كليد دار خانه‌ام و اگر بخواهم، مى‌توانم همه شب را تا صبح در كعبه بمانم و عمارت كعبه نيز به دست من است. چون گفتوگو ميان آنان به درازا كشيد، توافق كردند تا نخستين كسى كه از راه بيايد، بين آنان داورى كند. حضرت على(عليه السلام)آمد. گفتند: اللّه اكبر! بهتر از اين داور نشايد و داستان خود را براى او نقل كردند. على(عليه السلام)گفت: آيا شما را به كسى كه از هر دوى شما بهتر است، راهنمايى كنم؟ گفتند: آن كيست؟ گفت آن‌كه شمشير را از سر شما برنداشت تا اسلام را پذيرفتيد. گفتند: مقصود خودت هستى؟ گفت: بلى و چه چيز مرا از اين گفته باز دارد؛ در حالى كه صاحب جهاد دين خدايم و پيش از مردم ديگر به دو قبله با رسول خدا نماز خوانده‌ام. عبّاس و طلحه، درگيرى خويش را فراموش كردند و با على(عليه السلام)به درگيرى پرداختند و براى داورى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمدند و اين آيه نازل شد.[174] واحدى نيز همين شأن نزول را با اندكى تفاوت نقل كرده‌است.[175]

آيه سَلْم:

آيه 61 انفال/8 را «آيه سَلْم» (صلح) گفته‌اند[176]: «وَ إِن جَنَحوا لِلسَّلمِ فَاجنَح لَها». در اين آيه به پيامبر فرمان داده شده: اگر كافرانى كه پيمان خود را با مسلمانان نقض كرده، از در جنگ با مسلمانان برآمدند، به صلح تمايل يافتند، تو نيز [در صورتى كه مصلحت در آن باشد]با آنان صلح كن.[177] برخى گفته‌اند: اين آيه به «فَاقتُلوا المُشرِكينَ حَيثُ وَجدتُموهُم» منسوخ است؛ ولى گروهى منسوخ بودن آن را نپذيرفته‌اند؛ زيرا آيه «فَاقتُلوا المُشرِكينَ...» درباره بت پرستان و مشركان است و اين آيه درباره بنى قريظه و بنى نضير كه از اهل كتابند؛ هم‌چنين به اين دليل كه«فَاقتُلوا المُشرِكينَ...» در سال نهم در سوره برائت/ 9، 5‌نازل شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از آن با نصاراى نجران مصالحه كرد.[178]

آيه سِلْم:

آيه 208 بقره/2 را «آيه سِلْم» نام نهاده‌اند[179]: «يَـأَيُّها الّذينَ ءَامَنوا ادخُلوا فِى السِّلمِ كافّةً...». اين آيه در شأن گروهى از يهود* نازل شده است كه به اسلام گرويدند. آنان از پيامبر خواستند تا حكم حرام بودن كار در روز شنبه و نيز حرمت گوشت شتر، هم‌چنان در حقّ آنان باقى باشد كه آيه نازل شد و فرمان داد: بايد به همه احكام اسلامى بدون استثنا متلزم شويد.[180]

آيه سؤال:

آيه 43 نحل /16 را كه به لزوم پرسش از اهل ذكر فرمان داده، «آيه سؤال» گفته‌اند[181]:«فَسئَلُوا أَهلَ الذِّكرِ إِن كُنتُم لاَ تَعلَمونَ» . شهرت اين آيه به آيه سؤال، بيش‌تر در علم اصول مطرح است و از آن بر لزوم تقليد از فقيهان و نيز حجّيّت خبر واحد[182] و حجّيّت فتوا[183] استدلال كرده‌اند. در روايتى از امام باقر(عليه السلام)«اهل ذكر» بر امامان(عليهم السلام)تطبيق شده است.[184]

آيه سيف:

آيه 5 توبه/9 را «آيه‌سيف»[185] يا قتال گويند.[186] اين نام‌گذارى از آن رو است كه قرآن پس از انقضاى چهارماه، جنگ با مشركان را با شدّت دستور داده، مگر اين كه به دامن اسلام وارد شوند: «فَإِذا انسَلَخ الأَشهُر الحُرُمُ فَاقتُلوا المُشرِكينَ حَيثُ وَجدتُموهُم و خُذوهُم و احصُروهُم واقعُدوا لَهُم كُلَّ مَرصَد فَإِن تَابوا و أَقامُوا الصَّلوةَ و ءَاتَوُا الزَّكوةَ فَخلّوا سَبيلَهُم إِنّ اللّهَ غَفورٌ رَحِيمٌ» . برخى اين آيه را در رأس آيات ناسخ دانسته‌اند؛ يعنى برآنند كه 124 آيه را نسخ مى‌كند.[187] برخى گفته‌اند: ناسخ هر آيه‌اى است كه عفو و فديه در آن ذكر شده؛ البتّه بعضى گفته‌اند: به آيه «فَإِمّا مَنًّا بَعدُ و إِمّا فِداءً» منسوخ است كه بر آزادى يا فديه گرفتن دلالت دارد (محمد/ 47، 4)[188] ولى گويا هيچ كدام ناسخ يك ديگر نيست؛ زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله)از آغاز تا انجام، هم كُشت، هم عفو كرد و هم فديه ستاند.[189]

آيه شاهد:

آيه 17 هود/11 را «آيه شاهد» گفته‌اند[190]:«أَفَمن كانَ عَلى بَيّنة مِن رَبِّهِ‌ويَتلوهُ شَاهِدٌ مِنهُ و مِن قَبلِهِ كِتـبُ مُوسَى‌إِمَامًا و رَحمَةً أُولـلـِكَ يُؤمِنونَ بِهِ...». بر‌پايه روايات، مقصود از «مَن كانَ عَلى بَيِّنَة مِن‌رَبِّه» رسول‌اللّه(صلى الله عليه وآله)و مقصود از «شَاهِدٌ» على(عليه السلام)است.

آيه شتاء:

آيه 12 نساء/4 كه از آيات طولانى قرآن به شمار مى‌رود و در موضوع ارث كلاله* است، در زمستان نازل شد و «آيه شتاء» (زمستان) نام گرفت[191]: «وَ لَكُم نِصفُ ما تَركَ أَزوجُكُم...» و در مقابل، آيه 176 همين سوره كه آن نيز به موضوع كلاله پرداخته و در تابستان نازل شده «آيه صيف[192]» نام گرفته است.

آيه شراء (=>آيه ليلة المبيت، همين مقاله)

آيه شرح صدر:

هركس را خدا بخواهد هدايت كند، سينه‌اش را براى پذيرش اسلام مى‌گشايد. اين موضوع در آيه 125 انعام/6 آمده است؛ از همين رو آن را «آيه شرح صدر» نام داده‌اند[193]:«فَمن يُردِ اللّهُ أَن يَهدِيَهُ يَشرَح صَدرَه لِلإِسلـم...».

آيه‌شرط:

آيه10 فتح/48را «آيه‌شرط» گفته‌اند[194]:«إِنَّ الَّذينَ يُبايِعونَكَ إِنّما يُبايِعونَ اللّهَ يَدُاللّهِ فَوقَ أَيدِيهِم فَمن نَكثَ فِإِنَّما يَنكُثُ عَلى نَفسِهِ و مَن أَوفى بِما عـهدَ عليهُ اللّهَ فَسيُؤتِيهِ أَجرًا عَظِيمًا» . على بن ابراهيم قمى مى‌گويد: آيه شرط، پس از آيه بيعت رضوان نازل شده و خداوند با مؤمنان شرط كرده است تا زمانى از آنان راضى است كه از دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله)سرباز نزنند و در هيچ كارى با او مخالفت نورزند و عهد و پيمان با او را‌نشكنند.[195]

آيه شهادت:

آيه 18 آل عمران/3 به «آيه شهادت» شهرت يافته است[196] و چون با كلمه «شهد اللّه» آغاز شده، به آن «آيه شهد اللّه» نيز مى‌گويند[197]: «شَهِدَاللّهُ أَنّهُ لاَ إِلـهَ إِلاّ هُو والمَلـلـِكةُ و أُولوا العِلمِ قَائِمًا بِالقسطِ لاَإِلـهَ إِلاّ هُوالعَزيزُ الحَكيم». درفضيلت قرائت اين آيه، رواياتى وارد شده است. انس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)روايت‌مى‌كندكه هركس‌اين‌آيه را هنگام خواب بخواند و در پايانش بگويد: واَنا عَلى ذلِكَ مِنَ الشّاهدين، خداى تعالى به عدد هر حرفى فرشته‌اى را مى‌آفريند تا براى او تا روز قيامت آمرزش طلبند.[198]] و نيز بر اساس روايتى از رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله)هركه اين آيه را بخواند، خداى تعالى هشت درِ بهشت را بر روى او مى‌گشايد و هفت درِ دوزخ را به رويش مى‌بندد.]زبيربن‌عوام مى‌گويد: در شب عرفه‌اى از پيغمبر جدا نشدم تا آن‌چه را مى‌گويد، بشنوم. در آن شب پيوسته مى‌فرمود: «شَهِدَاللّهُ أَنّهُ لاَإِلـهَ‌إِلاّ هُو...» تاصبح‌شد.[199]

آيه شهد اللّه (=>آيه شهادت، همين مقاله)

آيه صادقين:

آيه 119 توبه/9 را كه به همراهى با صادقين فرمان داده «آيه صادقين» گفته‌اند[200]:«يَـأيُّها الّذينَ ءَامنوا اتَّقُوا اللّهَ و كُونُوا مَع الصّـدِقِين» . بر اساس روايت جابر بن عبدالله انصارى، امام باقر(عليه السلام)آن را بر «آل‌محمّد» تطبيق كرده است.[201] بر پايه روايت ديگرى، حضرت فرمود: مقصود، ما هستيم[202] و به نقلى، امام رضا(عليه السلام)فرمود: «الصّـدقين» امامان(عليهم السلام)هستند.[203] برخى گفته‌اند: مقصود از صادقين در اين آيه، آن‌هايى هستند كه در جاى ديگر قرآن درباره‌شان فرمود: «رِجالٌ صَدقوا ما عـهَدوا اللّهَ عَلَيه» (احزاب/ 33، 23) كه منظور، حمزه و جعفر و على(عليه السلام)است.[204] ابن عبّاس هم گفته است: «مع‌الصادقين» يعنى «مع‌على بن ابى طالب(عليه السلام)و اصحابه».[205]

آيه صالح المؤمنين:

آيه 4 تحريم/66 را «آيه صالح المؤمنين» ناميده‌اند[206]: «إِن تَتوبَا إِلَى اللّهِ فَقد صَغتْ قُلوبُكما وَ إِن تَظـهَرا عَليهِ فَإِنَّ اللّهَ هُو مَولَـلـهُ و جِبرِيلُ و صَـلِحُ المُؤمِنينَ و المَلـلـِكةُ بَعدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ» در اين آيه، دو تن از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)را كه به آزار حضرت اقدام كردند، عتاب كرده، مى‌فرمايد: اگر از كار خود توبه كنيد، بهتر است؛ زيرا دل‌هايتان منحرف شده و اگر برضدّ او به يك‌ديگر كمك كنيد، در حقيقت خدا خود سرپرست او است و جبرئيل و «صالح المؤمنين» نيز ياور اويند و گذشته از اين، فرشتگان هم به او يارى مى‌رسانند. بر اساس شأن نزول‌ها، مقصود از اين دو زن، حفصه و عايشه‌اند. ابن عبّاس مى‌گويد: از عمربن خطاب پرسيدم: دو زنى كه با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)دشمنى كردند، كيستند؟ گفت: عايشه و حفصه.[207] بر اساس روايات شيعه وسنّى، مقصود از صالح المؤمنين، على(عليه السلام)است.[208]

آيه صدق:

آيه 33 زمر/39 را «آيه صدق» ناميده‌اند[209]:«وَالّذِى جاءَ بِالصّدقِ و صَدَّق بِه أُولـلـِكَ هُم المُتَّقون = كسى كه سخن صدق بياورد و كسى كه آن را تصديق كند، آن‌ها پرهيزكارانند». در برخى روايات، «الّذِى جَاءَ بِالصِّدق» به پيامبر(صلى الله عليه وآله)و جمله «و‌صَدَّقَ بِه» به على(عليه السلام)تفسير شده است.[210]

آيه صدقه (=>آيه زكات، همين مقاله)

آيه صدقات (=>آيه زكات،همين مقاله)

آيه صدّيقون:

آيه 19 حديد /57 را «آيه صدّيقون» گفته‌اند[211]:«وَالَّذينَ ءَامَنوا بِاللّهِ و رُسلِهِ أُولـلـِكَ هُم الصِّدّيقونَ». روايت كرده‌اند كه اين آيه درباره امام‌على(عليه السلام)نازل شده است.[212]

آيه صفح:

مادّه صفح به معناى بخشيدن با صيغه «اصفحوا» در آيه 109 بقره/2 آمده است؛ از اين‌رو برخى به اين آيه «آيه صفح» گفته‌اند[213]:«... فَاعفُوا و اصفَحوا حَتّى يَأتِىَ اللّهُ بِأَمرِه». در اين آيه و آيه 14 جاثيه/ 45 سفارش شده است كه مؤمنان از بدى‌هاى اهل كتاب و كافران چشم بپوشند تا زمينه پيروزى مسلمانان فراهم آيد.[214] به نظر برخى، مقصود از امر خدا، فرمان جهاد و جنگ با كافران است و اين دو آيه با آيه سيف (توبه/ 9، 5) كه فرمان جنگ با آنان را صادر كرده، نسخ شده است.[215]

آيه صلح:

نهمين آيه حجرات/ 49 را «آيه‌صلح» گفته‌اند.[216] به نقلى، اين آيه درباره نزاعى كه ميان اوس و خزرج اتّفاق افتاد، نازل‌شد[217] اين آيه به مؤمنان فرمان داده است كه هرگاه دو طايفه از مؤمنان با هم بجنگند، ميان آن‌ها اصلاح‌كنند و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز و ستم كرد، با او بجنگند تا به فرمان خدا باز گردد و در اين صورت، آن‌ها را عادلانه سازش دهند: «و‌إِن طَائِفتَانِ مِن المُؤمِنينَ اقتَتَلوا فَأَصلِحوا بَينَهما فَإِن بَغَت إِحدلـهُما عَلَى الأُخرى فَقـتِلوا الَّتِى تَبغِى حَتّى تَفىءَ إِلَى أَمرِاللّهِ فَإِن فَاءَت فَأَصلِحوا بَينَهُما بِالعدلِ وأَقسِطوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقسِطينَ».

آيه صلوات:

آيه 56 احزاب/33 كه دربر دارنده صلوات* خدا و ملائكه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)و متضمن درخواست صلوات مؤمنان بر حضرت است، «آيه صلوات» نام دارد[218]:«إِنَّ اللّهَ و ملـلـِكَتَهُ يُصلُّونَ عَلى النَّبِىِّ يـأَيّهَاالّذينَ ءَامَنوا صَلّوا عَليهِ و سَلِّموا تَسليمًا» .

آيه صوم (روزه):

حكم وجوب روزه* بر مسلمانان چنان‌كه بر امّت‌هاى پيشين واجب شده، در آيه 183 بقره/2 آمده است؛ از همين رو آن را «آيه صوم»[219] يا صيام[220]مى‌گويند:«يـأَيّهَاالّذينَ ءَامَنوا كُتِب عَليكُم الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى‌الّذينَ مِن قَبِلكُم لَعلّكُم تَتَّقون» .

آيه صيام (=>آيه صوم، همين مقاله)

آيه صيف:

از آن‌جا كه آيه 176 نساء/4 در تابستان نازل شده، برخى آن را «آيه صيف» مى‌گويند.[221] اين آيه در سفر حجّة‌الوداع* و در موضوع ارث كلاله نازل شد[222] و آيه 12 همين سوره را كه پيش‌تر درباره ارث كلاله و در زمستان فرو فرستاده شده بود، آيه شتاء ناميدند[223]:«يَستَفتونَكَ قُل اللّهُ يُفتيكُم فِى‌الكَلـلَةِ...» ؛ البتّه اين آيه را «آيه كلاله» هم مى‌گويند.[224] جابر بن‌عبداللّه انصارى در شأن نزول اين آيه مى‌گويد: من به شدّت بيمار بودم. پيامبر(صلى الله عليه وآله)به عيادت من آمد. عرض كردم: وارث من فقط خواهران منند. ميراث آن‌ها چگونه است كه اين آيه نازل شد.[225]

آيه طلاق:

برخى آيه 229 بقره /2 را «آيه طلاق» ناميده‌اند.[226] خداوند در اين آيه، به حكم طلاق* رجعى پرداخته و آن را فقط براى دو بار اجازه داده است. پس از دو طلاق، مرد مى‌تواند به نيكى رجوع كند يا پس از عدّه و اداى حقوق شرعى از او جدا شود:«الطَّلـقُ مَرّتانِ فَإِمساكٌ بِمعروف أَو تَسريحٌ بِإِحسـن». در شأن نزول اين آيه گفته‌اند كه طلاق در جاهليّت محدود نبود و برخى شوهران، به قصد آزار زنانشان بارها آنان را طلاق مى‌دادند؛ ولى پيش از تمام شدن عدّه، به آن‌ها رجوع كرده، مانع ازدواج آنان با مرد ديگرى مى‌شدند كه اين آيه نازل شد.[227]

آيه ظهار:

برخى آيه 2 مجادله/58 را «آيه ظهار» گفته‌اند.[228] در شأن نزول اين آيه آمده است كه «ظهار*» يكى از انواع طلاق در جاهليّت بود و اگر كسى به همسرش مى‌گفت: أنت عَلَىّ كَظَهْرِ أُمّى = پشت تو چون پشت مادر من است، اين جمله به منزله طلاق بود و زن براى هميشه بر مرد حرام مى‌شد. روزى يكى از مسلمانان به نام «اوس بن صامت» اين جمله را در حال عصبانيّت به همسرش گفت؛ سپس پشيمان شد. زن نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آمد و از اين حكم پرسيد و آيه نازل شد كه همسران ظهار كنندگان، مادران آن‌ها نيستند. مادران آن‌ها كسانى هستند كه آنان را زاييده‌اند؛ پس سخن آنان، سخنى زشت و باطل است[229]:«الَّذينَ يُظـهِرونَ مِنكُم مِن نِسائِهِم مَا هُنّ أُمَّهـتهِم إِن أُمَّهـتُهُم إِلاّ الّــِى وَلدنَهُم و إِنَّهُم لَيقولونَ مُنكَرًا مِن القَولِ و زُورًا و إِنّ اللّهَ لَعفوٌّ غَفورٌ».

آيه عدد مقاتلين:

آيه 65 و 66 انفال/ 8 را «آيه عدد مقاتلين[230]» يا «تخفيف[231]» نام نهاده‌اند. در آيه نخست از پيامبر مى‌خواهد كه مؤمنان را به جنگ تحريك كند و وعده مى‌دهد كه اگر بيست مؤمن شكيبا باشند، بر دويست نفر پيروز مى‌شوند و اگر صد مؤمن باشند، بر هزار كافر غلبه مى‌يابند و در آيه بعد مى‌گويد: اكنون خداوند تكليف شما را تخفيف داد و دانست كه در ميان شما سستى و ناتوانى وجود دارد؛ پس اگر از شما صد تن شكيبا باشند، بر دويست تن پيروز مى‌شوند و اگر از شما هزار تن باشند، بر دو هزار تن چيره مى‌شوند: «يـأيُّهَا النَّبِىّ حَرِّضِ المُؤمِنين عَلى القِتالِ إِن يَكُن مِنكُم عِشرونَ صـبِرون يَغلِبُوا مِائَتَينِ و إِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ يَغلِبوا أَلفـًا مِن الَّذِينَ كَفرُوا بِأَنَّهُم قَومٌ لاَيَفقَهون * الــنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُم و عَلِمَ...».
گروهى از مفسّران، آيه دوم را ناسخ آيه اوّل شمرده‌اند؛[232] ولى برخى، هم نسخ را نپذيرفته وهم گفته‌اند: هر يك ازاين دو آيه، مورد معيّن دارد. هنگامى كه مسلمانان گرفتار ضعف و سستى شوند، مقياسِ سنجش، همان نسبت دو برابر است؛ ولى وقتى افراد، قوى ايمان و ورزيده همانند بسيارى از رزمندگان بدر باشند، اين نسبت تا‌ده‌برابر افزايش مى‌يابد.[233]

آيه عدد:

به سومين آيه نساء/4 كه به جواز تعدّد زوجات تا چهار همسر پرداخته، «آيه عدد» گفته‌اند[234]:«و‌إِن خِفتُم أَلاّ تُقِسطوا فِى اليَتـمى فَانكِحوا ما طَابَ لَكُم مِن النِّساءِ مَثنى و ثُلـث و رُبع». گفته‌اند: اين آيه درباره دختر يتيمى نازل شد كه سرپرستش به مال و جمال او چشم دوخته بود و تصميم داشت بدون دادن مهر با او ازدواج كند؛ از اين رو آيه فرود آمد و خداوند دستور داد با دختران يتيم ازدواج نكنند، مگر اين‌كه با آن‌ها عادلانه رفتار كنند و مهر آنان را مطابق شؤونشان بپردازند يا اين‌كه با زنان ديگر ازدواج كنند.[235]

آيه عدّه:

برخى، آيه نخست طلاق/ 65 را «آيه عدّه*» گفته‌اند.[236] بر اساس اين آيه، هنگامى مى‌توان به طلاق زنان مبادرت ورزيد كه آغاز عدّه آنان ممكن باشد؛ يعنى در طهر غير مواقعه باشد و نيز بر حساب عدّه تأكيد شده است: «يـأَيّهَا النَّبِىّ إِذا طَلّقتُم‌النِّساءَ فَطلِّقُوهُنَّ لِعدَّتِهنَّ و أَحصُوا العِدَّةَ...‌» .

آيه عذاب:

نخستين آيه معارج /70 را كه بر اساس آن، شخصى تقاضاى عذاب* كرد و آن عذاب واقع شد، «آيه عذاب»[237] گفته‌اند: «سَألَ سائِلٌ بِعذاب واقِع». در شأن نزول اين آيه آمده است كه تقاضا كننده، نعمان* بن حرث يا نضربن* حارث بود كه پس از منصوب شدن امام على(عليه السلام)به مقام ولايت و جانشينى پيامبر در روز غدير و پخش شدن اين خبر در شهرها بسيار خشمگين شد و خدمت پيامبر آمد و گفت: آيا اين سخن (انتصاب) از ناحيه تو است يا از ناحيه خدا؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: سوگند به خدايى كه معبودى جز او نيست، اين از ناحيه خدا است. نعمان روى برگرداند؛ در حالى كه مى‌گفت: خداوندا! اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو است، سنگى از آسمان بر ما بباران كه در اين هنگام، سنگى بر سر او فرود آمد و او را كشت.[238] همين شأن نزول را بسيارى از اهل سنّت نيز گفته‌اند.[239]

آيه عرش:

آيه 54 اعراف/7 را كه از استيلاى پروردگار بر عرش* و مسخّر و رام بودن خورشيد، ماه و ستارگان به فرمان الهى خبر داده است، «آيه عرش[240] يا سخره[241]» گويند: «إِنّ رَبَّكُم اللّهُ الَّذِى خَلقَ السَّمـوتِ وَ الأَرضَ فِى سِتّةِ أَيّام ثُمَّ استَوى عَلى العَرشِ يُغشِى الَّيلَ النَّهارَ يَطلُبُه حَثِيثًا والشَّمسَ والقَمرَ والنُّجومَ مُسخّرت بِأَمرِهِ...» . بر اساس روايات، قرائت برخى آيات از جمله همين آيه، شرافت و فضيلت بيش‌ترى از ساير آيات دارد.[242]

آيه عِزّت:

بنا به نقلى، پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: عليكم بآية العِزّ = بر شما باد به [تأمّل يا كثرت قرائت]آيه عزّ. پرسيدند: ما آية العزّ؟ فرمود: «و‌قُلِ الحَمدُلِلّهِ الّذِى لَم يَتّخِذ وَلدًا و لَم يَكُن لَه شَريكٌ فِى‌المُلكِ و لَم يَكُن لَه وَلىٌّ مِن الذُّلِّ و كَبّرهُ تَكبِيرًا» .[243] (اسراء/17، 111) اين آيه به نفى اعتقاد انحرافى مسيحيان و يهوديان ناظر است كه معتقد بودند: خدا فرزند دارد و مشركان عرب كه براى او شريك مى‌پنداشتند و ستاره‌پرستان و مجوس كه براى او ولىّ و حامى قائل بودند و مى‌گفتند: اگر اولياى خدا نبودند، خدا ذليل و ناتوان بود.[244] همان گونه كه گفته شد، اين آيه به وسيله شخص رسول(صلى الله عليه وآله)نام‌گذارى شده است. بنا به نقلى، هنگامى كه كودكان و فرزندان بنى‌عبدالمطّلب زبان به سخن مى‌گشودند، رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله)اين آيه را به آنان مى‌آموخت و نيز در خبر است كه اگر بنده بگويد: اللّه اكبر، ثواب آن بيش‌تر است از دنيا و آن‌چه در آن است.[245]

آيه علم الكتاب:

آيه 43 رعد /13 را «آيه علم الكتاب» گفته‌اند.[246] در اين آيه آمده است كه كافران به پيغمبر مى‌گويند: تو پيامبر نيستى و خداوند مى‌فرمايد: به آنان بگو كافى است كه خداوند و كسى كه نزد او علم كتاب وجود دارد، گواه من باشند: «و‌يَقولُ الّذينَ كَفَروا لَستَ مُرسلا قُل كَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَينِى و بَينكُم و مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتـب» . در اين كه كتاب در آيه، چه كتابى است و كسى كه نزد او علم كتاب وجود دارد، چه كسى است، مفسّران بر يك رأى نيستند. در بسيارى از روايات آمده است كه مقصود از: «مَن عِندَهُ عِلمُ‌الكِتـب» اميرمؤمنان على(عليه السلام)است.[247]

آيه غار (=>آيه غار، مقاله مستقل)

آيه غفران:

آمرزش الهى كسانى را در بر مى‌گيرد كه توبه كنند. ايمان آورند. عمل صالح انجام دهند و هدايت شوند. اين سخن در آيه 82 طه /20 آمده است:«و‌إِنِّى لَغفّارٌ لِمَن تابَ و ءَامَن و عَمِلَ صَـلِحًا ثُمّ اهتَدى» از همين رو برخى اين آيه را «آيه غفران» گفته‌اند.[248]

آيه غنيمت (=>آيه خمس، همين مقاله)

آيه فرائض (=>آيه ارث، همين مقاله)

آيه فطرت:

آيه 30 روم/30 را «آيه فطرت*» گفته‌اند.[249] اين آيه به سرشت الهى و نوع آفرينش انسان‌ها پرداخته است و خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌فرمايد: توجّه خودت را به طور كامل به سوى دين معطوف كن و ملازم همان چيزى باش كه سرنوشت و نوع آفرينش تو (فطرت) اقتضا مى‌كند؛ آن نوع آفرينش كه خدا انسان‌ها را بر آن سرشته و آفريده است: «فَأقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفًا فِطرَتَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَالنّاسَ عَليها لاَ تَبديلَ لِخلقِ اللّهِ...». بر اساس تفسيرى، مفاد آيه اين است كه احكام دين به ويژه احكام ريشه‌اى و پايه‌اى دين، با فطرت انسانى موافق است.[250]

آيه فىء:

آيه 7 حشر/59 را كه به موضوع فىء پرداخته است، «آيه فىء*» گويند.[251] فىء غنيمتى است كه بدون جنگ و درگيرى از كافران به دست مسلمانان افتد كه چنين مالى، اختيارش در دست رسول خدا است؛ به خلاف غنيمتى كه با جنگ به دست مى‌آيد كه يك پنجم آن در اختيار پيامبر قرار مى‌گيرد و مابقى آن متعلّق به جنگ‌جويان است: «مَا أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِه مِن أَهلِ القُرى فَلِلّهِ و لِلرَّسولِ ولِذِى القُربى واليَتَـمى والمَسـكِينِ و ابنِ السّبِيلِ كَى لاَ‌يَكونَ دُولةً بَينَ الأَغنِياءِ مِنكُم‌...». بر‌اساس‌اين آيه، شش مورد مصرف (خداوند، پيغمبر(صلى الله عليه وآله)، ذوى القربى، يتيمان، مسكينان و در‌راه‌ماندگان) براى فىء ذكر شده است. ابن‌عبّاس مى‌گويد: اين آيه درباره دارايى‌هاى «اهل قرى» فرود آمد و اهل قرى بنى نظير* و بنى‌قريظه* بودند كه در مدينه مى‌زيستند و اهل‌فدك كه در سه ميلى مدينه بودند و اهل خيبر و روستاهاى مدينه و ينبع كه خداوند اختيار دارايى‌هاى آنان را به رسول خدا سپرد تا هر گونه خواست، در آن حكم كند. عدّه‌اى اعتراض كردند كه چرا اين دارايى‌ها را تقسيم نمى‌كند. در پاسخ آن‌ها اين آيه نازل شد.

آيه قبله (=>آيه تحويل قبله، همين مقاله)

آيه قتال (=>آيه سيف، همين مقاله)

قربى (<=آيه مودّت، همين مقاله)

آيه قصاص:

آيه 179 بقره/2 را «آيه قصاص» گفته‌اند.[252] در اين آيه مى‌فرمايد: براى شما در قصاص*، زندگى است: «و‌لَكُم فِى‌القِصاصِ حَيوةٌ يـأُولِى الأَلبـبِ».

آيه قصر:

آيه 101 نساء /4 كه به تشريع نماز قصر هنگام سفر پرداخته، «آيه قصر» نام گرفته است.[253] دراين آيه، از سفر به «ضرب فى الارض» تعبير شده؛ زيرا مسافر زمين را با پاى خود مى‌كوبد:«و‌إِذا ضَربتُم فِى الأَرضِ فَليسَ عَليكُم جُناحٌ أَن تَقصُروا مِن الصّلَوة إِن خِفتُم أَن يَفتِنَكُم الّذينَ كَفروا».

آيه قنطار:

به آيه 20 نساء /4 «آيه قنطار» گفته‌اند.[254] قنطار به معناى دارايى فراوان است.[255] اين آيه يكى از رسوم جاهليّت را تخطئه مى‌كند؛ زيرا در جاهليّت رسم بر اين بود كه هرگاه شوهرى از همسرش كدورتى داشت و مى‌خواست او را طلاق دهد، بر او سخت مى‌گرفت و او را به اعمال منافى عفت متّهم مى‌كرد تا زن حاضر شود مهر خويش را كه پيش‌تر دريافت كرده بود، باز گرداند و شوهر همين مال را مهر همسر دوم خود قرار مى‌داد. آيه، اين كار را به شدّت نكوهيده است[256] و مى‌فرمايد: اگر خواستيد همسرى ديگر به جاى همسر خود ستانيد و به يكى از آنان مال فراوان داده‌ايد، چيزى از آن را پس نگيريد. آيا مى‌خواهيد آن را به بهتان و گناهى آشكار بگيريد؟: «و‌إِن أَردتُمُ استِبدالَ زَوج مَكانَ زَوج و ءَاتَيتُم إِحدلـهُنَّ قِنطارًا فَلا تَأخُذوا مِنهُ شَيئًا أتأخُذونَهُ بُهتـنًا و إِثمًا مُبينًا». در آيه بعد كه بيست و يكمين آيه همين سوره است و آيه افضاء نام گرفته،[257] مى‌فرمايد: چگونه آن مال را مى‌گيريد و حقوق همسرانتان را پاى‌مال مى‌كنيد؛ در حالى كه شما و همسرانتان مدّت‌ها درخلوت و تنهايى با يك‌ديگر نزديكى كرده و مباشرت داشته‌ايد و آنان هنگام عقد از شما پيمانى محكم گرفته‌اند: «و‌كَيفَ تَأخُذونَهُ وقَدأفضَى بَعضُكُم إِلى بَعض و‌أَخذنَ مِنكُم مِيثـقًا غَلِيظًا». (نساء/ 4، 21)

آيه كتمان:

آيه 159 بقره/2 را «آيه كتمان» ناميده‌اند؛[258] زيرا خداوند در اين آيه، كتمان‌كنندگان آيات الهى و وسايل هدايت را لعنت مى‌كند: «إِنَّ الّذينَ يَكتُمونَ مَا أَنزَلنا مِن البَيِّنـتِ و الهُدى مِن بَعدِ ما بَيّنّـهُ لِلنّاسِ فِى الكِتـبِ أُولـلـِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ و يَلعَنُهُمُ اللّـعِنونَ» . به گفته بيش‌تر مفسّران صحابه و تابعان، شأن نزول آيه، گروهى از دانشمندان يهود و نصارا مانند كعب بن اشرف، كعب بن اسد، ابن‌صوريا و زيد بن تابوه است كه موضوع نبوّت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)را با اين‌كه در تورات و انجيل وارد شده، كتمان مى‌كردند.[259] گروهى از اصوليان، به اين آيه بر حجّيّت خبر واحد استدلال كرده و حرمت كتمان را ملازم با لزوم پذيرش خبر واحد در صورت عدم كتمان دانسته‌اند.[260]

آية‌الكرسى (=>آية‌الكرسى، مقاله مستقل)

آيه كفّ:

به آيه 77 نساء/4 «آيه كفّ» مى‌گويند.[261] اين آيه در شأن عبدالرحمن بن عوف زهرى، مقداد بن اسود كندى و قدامة بن مظعون جمحى و سعد بن ابى وقّاص نازل شده است. آنان پيش از هجرت، از سوى مشركان به شدّت آزار مى‌شدند و نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)شكايت مى‌بردند و اجازه جنگ با مشركان و انتقام از آنان رامى‌خواستند؛ ولى‌رسول خدامى‌فرمود: هنوز به جنگ مأمور نيستم؛ ولى پس از هجرت به مدينه، هنگامى كه فرمان جنگ بدر صادر شد، اجراى اين فرمان برايشان ناگوار آمد و اين آيه در نكوهش آنان نازل‌شد[262]: «أَلَم‌تَرَ إِلَى الّذينَ قِيلَ لَهُم كُفّوا أَيدِيكُم و أَقِيمُوا الصَّلوةَ و ءَاتُواالزّكوةَ فَلمّا كُتِبَ عَليهِمُ القِتالُ إِذا فَريقٌ مِنهُم يَخشَونَ النّاسَ كَخَشيةِ اللّهِ أَو أَشدَّ خَشيةً و قالُوا رَبّنا لِمَ كَتَبتَ عَلينا القِتالَ...».

آيه كلاله (=>آيه صيف، همين مقاله)

آيه كنز:

بعضى آيه 34 توبه/9 را «آيه كنز*» گفته‌اند.[263] در اين آيه، كسانى كه طلا و نقره را نگه‌دارى كرده، در راه خدا انفاق نمى‌كنند، به عذاب دردناك بشارت داده شده‌اند: «... والّذينَ يَكنِزونَ الذَّهَبَ والفِضّةَ و لاَ يُنفِقونَها فِى سَبيلِ اللّهِ فَبشِّرهُم بِعذاب أَليم».

آيه لسان صدق:

آيه 84 شعراء/26 را «آيه لسان صدق» گويند.[264] در اين آيه، ابراهيم(عليه السلام)از خداوند مى‌طلبد كه در امّت‌هاى آينده براى او «لسان صدق» (ياد نيك) قرار دهد تا مكتب او هم‌چنان ادامه يابد: «وَاجعَل لِى لِسانَ صِدق فِى‌الأَخِرِين». به نقلى مقصود از لسان صدق، امام‌على(عليه السلام)است.[265]

آيه ليلة المبيت:

آيه 207 بقره/2 را كه در ليلة*المبيت نازل شده، «آيه شراء» يا «آيه ليلة المبيت»[266] گفته‌اند. بر اساس روايات و نقل‌هاى تاريخى، هنگامى كه قبايل گوناگون قريش پس از وفات ابوطالب(عليه السلام)تصميم گرفتند شب هنگام به خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله)حمله برند و حضرت را به قتل رسانند و پيامبر با نزول آيه 30 انفال/8 از اين توطئه آگاه شد، امام على(عليه السلام)اعلام آمادگى كرد كه آن شب (ليلة المبيت) را در بستر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بيارامد تا جان پيامبر رهايى يابد؛ آن گاه اين آيه در فضيلت على(عليه السلام)نازل شد[267]:«و‌مِنَ النّاسِ مَن يَشرِى نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ واللّهُ رَءُوفٌ بِالعِباد = و از مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى‌فروشد و خدا به بندگان مهربان است».

آيه لعان:

آيه 6 نور /24 كه به موضوع لعان* پرداخته، «آيه لعان» نام گرفته است.[268] برخى نيز آن را «آيه ملاعنه»[269] و برخى ديگر «آيه تلاعن»[270] گفته‌اند؛ البتّه موضوع لعان تا آيه 9 همين سوره ادامه دارد. آيات نخستين اين سوره، به حكم حدّ زنا و حد قذف و آيات 6 تا 9 به موضوع لعان پرداخته است. در شأن نزول اين آيه آمده است كه سعدبن عباده (بزرگ انصار) به پيامبر عرض كرد: اى پيامبر خدا! حال كه نسبت دادن عمل منافى عفت به كسى داراى اين مجازات است كه اگر آن را اثبات نكند، بايد هشتاد تازيانه بخورد، اگر من وارد خانه خود شدم و ديدم مرد فاسقى با همسرم در حال عمل حرامى است، چه كنم؟ اگر به دنبال چهار شاهد بروم، او كار خود را كرده و رفته است و اگر او را به قتل رسانم، كسى از من بدون شاهد نمى‌پذيرد و در جاى‌گاه قاتل قصاص مى‌شوم و اگر بيايم و شكايت كنم، هشتاد تازيانه بر من زده مى‌شود. پيامبر(صلى الله عليه وآله)خطاب به انصار فرمود: نمى‌شنويد بزرگتان چه مى‌گويد؟ انصار گفتند: اى رسول خدا! او را ملامت مكن كه او مردى غيور است. سعد بن عباده گفت: تن و جان من فداى تو باد اى رسول خدا! من مى‌دانم كه اين حكم، حق و از طرف خدا است؛ امّا از آن درشگفتم. پيامبر فرمود: حكم خدا همين است. او نيز عرضه داشت: صدق اللّه و رسولُه. چيزى نگذشت كه پسر عموى سعد به نام هلال ابن اميه نزد پيامبر آمد و عرضه داشت: من وارد خانه شدم و با چشم خود ديدم كه مردى با همسرم زنا مى‌كرد و سخنان آنان را با گوش خود شنيدم. با شنيدن اين سخن، آثار ناراحتى شديدى در چهره پيغمبر(صلى الله عليه وآله)پديدار شد. هلال عرض كرد: به خدا سوگند! راست مى‌گويم و اميدوارم خداوند مرا از اين مشكل برهاند. پيامبر تصميم گرفت حدّ قذف را بر هلال جارى سازد. در اين هنگام، وحى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل و اين آيات فرو فرستاده شد و راه حلّى را بدين شكل به مسلمانان عرضه كرد.[271] كسانى كه همسران خود را متّهم مى‌كنند و گواهانى جز خودشان ندارند، هر يك از آن‌ها بايد چهار مرتبه به خدا سوگند ياد كند كه او به طور قطع از راست‌گويان است و در پنجمين بار بگويد: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغ‌گويان باشد، و‌زن اگر سخنان مرد را تصديق كرد، حدّ زنا بر او زده‌مى‌شود و او نيز براى رفع مجازات زنا از خود مى‌تواند چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه شوهرش از دروغ‌گويان است و در مرتبه پنجم بگويد: غضب خدا بر او باد اگر شوهرش از راستگويان باشد: «والّذينَ يَرمُونَ أَزوجَهم و لَم يَكن لَهُم شُهداء إِلاّ أنفُسُهُم فَشهـدَةُ أَحدِهِم أَربَعُ شَهـدة بِاللّهِ إِنّهُ لَمِنَ الصَـدِقِينَ * والخـمِسةُ أَنّ لَعنتَ اللّهِ عَليهِ إِن كانَ مِن الكـذِبينَ * و يَدرَؤُا عَنها العَذابَ أَن تَشهدَ أَربَع شَهـدت بِاللّهِ إِنّهُ لَمِنَ الكـذِبينَ * والخـمِسةَ أَنّ غَضَبَ اللّهِ عَليهَا إِن كانَ مِن الصَـدِقِين».

آيه مباهله:

آيه 61 آل عمران/3 به «آيه مباهله»[272] شهرت يافته است. مباهله* در اصطلاح به معناى نفرين كردن دو نفر يا دو گروه بر ضدّ يك‌ديگر است. بر اساس اين آيه، وقتى مسيحيان نجران از روى لجاجت و عناد سخن پيامبر را درباره يگانگى آفريدگار و شخصيّت عيسى(عليه السلام)نپذيرفتند، خداوند به پيامبر دستور داد كه آنان را براى نفرين بر ضدّ يك‌ديگر بخواند و هر دو گروه در برابر هم بايستند و ازخدا بخواهند كه هركس در اين موضوع دروغ‌گو است، خداوند بر او غضب كند:«فَمَن حاجَّكَ فِيه مِن بَعدِ مَا جاءَكَ مِن‌العِلمِ فَقُل تَعالَوا نَدعُ أَبناءَنا و أبناءَكُم و نِساءَنا و نِساءَكُم و أَنفُسَنا و أنفُسَكُم ثُمَّ نَبتَهِل فَنجعَل لَعنَتَ اللّهِ عَلَى الكـذِبِين». بر اساس روايات پرشمارى از شيعه و سنّى، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در صبح روز مقرّر آمد؛ در حالى كه امام حسين* را در آغوش داشت و دست امام حسن* را گرفته بود و فاطمه* و على*(عليهما السلام)در پشت سر حضرت حركت مى‌كردند. حضرت به آن‌ها گفت: وقتى من دعا كردم، شما آمين بگوييد. وقتى بزرگ مسيحيان چنين ديد، خطاب به همراهانش گفت: اى گروه نصارا*! همانا صورت‌هايى را مى‌بينم كه اگر از خدا بخواهند كوه را از جاى بَركَند، مى‌كَنَد. مباهله نكنيد كه نابود مى‌شويد؛ آن گاه آنان تسليم پيامبر شدند و به پرداخت جزيه گردن نهادند.[273]

آيه متعه:

آيه 24 نساء/4 را كه به‌حلّيّت و جواز متعه* زنان پرداخته، «آيه تمتّع»[274] يا «متعه» گفته‌اند[275]:«فَما استَمتَعتُم بِه مِنهُنّ فَـاتوهُنَّ أُجورَهُنَّ فَريضَةً» . شيعه و بيش‌تر مفسّران اهل سنّت دلالت اين آيه را بر مشروعيّت متعه مسلّم دانسته و گفته‌اند كه «استمتاع»، در نكاح دائم ظهور ندارد؛ از همين‌رو، فقيهان مذاهب، اجراى عقد نكاح دائم را به لفظ استمتاع و تمتّع، بدون قرينه جايز نمى‌دانند؛[276] افزون بر اين، از ظهور پرداخت تمام اجر (مهر) به مجرد استمتاع استفاده كرده‌اند كه مقصود، عقد دائم نيست؛ زيرا در عقد دائم تمام مهر با وطى واجب مى‌شود، نه به مجرّد استمتاع.[277] آن گروه از اهل سنّت كه دلالت آيه را بر متعه پذيرفته‌اند، معتقد به نسخ اين آيه با آيات 5‌، 6‌و 7 مؤمنون/23 و نيز 29، 30 و 31 معارج/70 شده‌اند.[278] شيعه با استناد به رواياتى، به طور گسترده به اين ادّعا پاسخ داده است؛ از جمله، اين سخن عمربن خطاب كه گفت: متعتان كانتا فى عهد رسول اللّه انا انهى عنهما و اعاقب عليهما، خود دليل بر جواز متعه در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)و عدم تحريم از سوى حضرت است.[279]

آيه مَجىء:

آيه 22 فجر/89 را «آيه مجىء» گفته‌اند:[280] در اين آيه، «مجىء» (آمدن) در تعبير «جاء ربّك» به طور مجازى به ساحت پروردگار نسبت داده شده و مقصود، آمدن فرمان خداوند براى رسيدگى به حساب بندگان است و فرشتگان صفوفى تشكيل داده‌اند و در انتظار صدور امر الهى هستند: «و‌جَاءَ رَبُّكَ والمَلَكُ صَفًّا صَفًّا».

آيه مُحادّه:

آيه 22 مجادله/ 58 را «آيه محادّه» ناميده‌اند.[281] در اين آيه تأكيد شده كه ايمان به خدا و آخرت، با محبّت و دوستى دشمنان خدا و پيامبر جمع نمى‌شود؛ هرچند آن دشمنان؛ پدران، پسران، برادران يا عشيره آنان باشند: «لاَ تَجِدُ قَومًا يُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الأَخِر يُوادّونَ مَن حادَّ اللّهَ و رَسولَهُ و لَو كانُوا ءَابَاءَهُم أَو أَبناءَهُم أَو إِخونَهُم أَو عَشيرَتَهُم». گفته‌اند: اين آيه، در شأن حاطب* بن ابى بلتعه نازل شده است؛ زيرا هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)تصميم گرفت مكّه را فتح كند، در نامه‌اى به اهل مكّه، آنان را از تصميم پيامبر آگاه كرد. وقتى به دليل اين خيانت عتاب شد، پاسخ داد: خانواده من در مكّه بودند و مى‌خواستم آن‌ها را براى حق و منّتى كه بر اهل مكّه دارم، در امنيّت و صيانت قرار داده باشم.[282]

آيه محاسبه:

به آيه 284 بقره/2 «آيه محاسبه» گفته‌اند.[283] اين آيه اشاره دارد كه خدا نه تنها گناهان ظاهرى را محاسبه مى‌كند، بلكه گناهانى مانند كتمان شهادت و شرك كه جنبه باطنى و قلبى دارد را نيز به شمار مى‌آورد[284]:«و‌إِن تُبدوا ما فِى أَنفُسِكُم أَو تخفُوه يُحاسِبكُم بِه اللّهُ...».

آيه محاربه:

آيه 33 مائده/5 كيفر محارب با خدا و رسول را بيان كرده؛ از همين رو آن را «آيه محاربه» گفته‌اند.[285] بر اساس اين آيه، كسانى كه با خدا و پيامبرش مى‌جنگند و در زمين فساد مى‌كنند، متناسب با عملشان يا بايد كشته شوند يا به دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلاف جهت يك‌ديگر بريده شود و يا از آن سرزمين تبعيد شوند: «إِنَّما جَزؤُا الَّذينَ يُحارِبونَ اللّهَ و رسولَهُ و يَسعَونَ فِى‌الأَرضِ فَسادًا أَن يُقَتَّلوا أَو يُصلَّبوا أَو تُقطَّعَ أَيديهِم و أَرجُلُهُم مِن خِلـف أَو يُنفَوا مِن‌الأَرض ذلكَ لَهُم خِزىٌ فِى‌الدُّنيا و لَهُم فِى‌الأَخِرة عَذابٌ عَظيمٌ» . در شأن نزول اين آيه آمده است كه گروهى از مشركان نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده، اسلام را پذيرفتند؛ امّا آب و هواى مدينه به آن‌ها نساخت و بيمار شدند؛ بدين جهت پيامبر براى بهبود آن‌ها فرمود: در خارج مدينه در نقطه‌اى خوش آب و هوا از صحرا كه شتران زكات را در آن‌جا به چرا مى‌بردند، بروند و ضمن استفاده از آب و هواى آن‌جا از شير تازه شتران نيز استفاده كنند. آنان چنين كردند و بهبود يافتند؛ امّا به جاى تشكر از پيامبر(صلى الله عليه وآله)از اسلام خارج شدند. دست و پاى چوپان‌هاى مسلمان را بريده، چشمانشان را كور كردند؛ سپس آن‌ها را كشتند و شتران زكات را به غارت بردند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور داد آن‌ها را دستگير كرده، همان كارى را كه با چوپان‌ها انجام دادند (براى مجازات) درباره آن‌ها انجام شود.[286] بر اساس نقل ديگرى، اين آيه درباره «قطّاع الطريق» نازل شده است.[287]

آيه محبّت:

آيه 54 مائده/5 را «آيه محبّت*» ناميده‌اند.[288] در اين آيه، خطاب به مؤمنان مى‌فرمايد: هركس از شما از دين خود برگردد، خداوند در آينده گروهى را مى‌آورد كه آن‌ها را دوست دارد و آن‌ها نيز او را دوست دارند: «يَـأيُّهَا الَّذين ءَامَنوا مَن يَرتَدّ مِنكُم عَن دِينِه فَسوفَ يَأتِىَ اللّهُ بِقوم يُحِبُّهُم و يُحبُّونَه» به نقل ثعلبى، اين آيه درباره امام على(عليه السلام)نازل شده است.[289]

آيه مسابقه:

آيه10و11 واقعه/56 را «آيه مسابقه» ناميده‌اند.[290] اين آيه، پيش‌گامان در ايمان را ستوده و از مقرّبان شمرده است: «وَالسَّـبقُونَ السَّـبِقُون * أولـلـِكَ الْمُقرَّبون». به نقل ابن‌عبّاس، پيش‌گام اين امّت على‌بن‌ابى‌طالب(عليه السلام) است.[291] بر پايه روايتى‌از امام‌باقر(عليه السلام)سابقون چهار‌نفرند: 1. هابيل پسر آدم؛ 2. مؤمن آل‌فرعون از امّت موسى؛3.حبيب نجّار از امّت عيسى؛ 4.على‌بن‌ابى‌طالب از امّت‌محمد(صلى الله عليه وآله).[292]

آيه مشيّت:

آيه 23 و 24 كهف / 18 را كه بر گفتن ان‌شاء اللّه تأكيد كرده است، «آيه‌مشيّت»[293] يا «آيه استثنا*»[294] گفته‌اند: «و‌لاَ‌تَقولَنّ لِشاىء إِنِّى فاعِلٌ ذلِكَ غَدًا * إِلاّ أَن يَشاءَ اللّهُ و اذكُر رَبَّكَ إِذا نَسيتَ و قُل عَسى أَن يَهديَنِ رَبِّى لاَِقربَ مِن هـذَا رَشَدًا» . بنا به نقلى در شأن نزول اين آيه، هنگامى كه قريش نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آمدند و از داستان اصحاب كهف و ذوالقرنين جويا شدند، پيامبر بدون گفتن ان شاءالله فرمود: فردا بياييد تا پاسخ شما را بگويم و فرداى آن روز تا مدّتى جبرئيل نيامد و پس از گذشت مدّتى، آيه 23 و 24 كهف / 18 نازل شد.[295] شيخِ طوسى پس از نقل اين شأن نزول، آن را نادرست مى‌داند.[296]

آيه ملاعنه (=>آيه لعان، همين مقاله)

آيه مُلك:

آيه 26 آل‌عمران / 3 را «آيه‌مُلك» (فرمان‌روايى) مى‌گويند.[297] در اين آيه آمده است كه فرمان فرمايى واقعى از آنِ خداوند است. به هر كه بخواهد، فرمان‌روايى مى‌دهد و از هركه بخواهد، مى‌ستاند: «قُلِ اللَّهمَّ مـلِكَ المُلكِ تُؤتِى المُلكَ مَن تَشاءُ و تَنزِعُ المُلكَ مِمّن تَشاءُ و تُعِزُّ مَن تَشاءُ و تُذِلُّ مَن تَشاءُ بِيدِكَ الخَيرُ إِنّكَ عَلى كُلِّ شَىء قَدِير» . در شأن نزول اين آيه گفته‌اند: چون رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مكّه را فتح كرد، به مسلمانان، فتح ملك روم و فارس را وعده داد. منافقان و يهوديان [به استهزا]گفتند: محمد(صلى الله عليه وآله)را مكّه و مدينه بس نيست و تمنّاى ملك فارس و روم مى‌كند و خداونداين‌آيه رانازل كرد.[298] بنا به نقلى، اين وعده هنگام حفر خندق اتّفاق افتاد. منافقان گفتند: كار شما عجيب نيست كه از ترس، خندق مى‌كنيد و از شهر نمى‌توانيد بيرون برويد و اين چنين تمنّاهاى باطل مى‌كنيد و اين آيه در پاسخ آن‌ها نازل‌شد.[299] ابوهريره از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)روايت مى‌كند كه چون خداى تعالى خواست فاتحة الكتاب، آية‌الكرسى و شهد اللّه و قل اللهم مالك الملك را كه از عرش آويخته شده بودند، به زمين بفرستد گفتند: خدايا! ما را به زمينى كه سراى لغزش و گناهان است، مى‌فرستى؟ خداى تعالى گفت: بنده‌اى كه شما را پس از هر نماز فريضه بخواند، در بهشت جاى خواهم داد و به چشم رحمت به او خواهم نگريست. هر روز هفتاد حاجتش روا مى‌كنم كه كم‌ترين آن‌ها آمرزش او باشد و او را از هر دشمنى در پناه مى‌گيرم و بر آن دشمن يارى مى‌دهم. و مانع از داخل شدن او در بهشت، حيات اوست.[300]

آيه مناجات (=>آيه نجوا، همين مقاله)

آيه منازعه:

آيه 115 نساء /4 را «آيه منازعه» گويند[301]:«و‌مَن يُشاقِقِ الرَّسولَ مِن بَعدِ مَا تَبيّنَ لَهُ الهُدى و يَتَّبِع غَيرَ سَبيلِ‌المُؤمِنينَ نُوَلِّه مَا تَوَلّى و نُصِلهِ جَهنَّمَ و سَاءَت مَصِيرًا = و هركس پس از آن‌كه راه راست برايش آشكار شد، با پيامبر مخالفت كند و راهى جز راه مؤمنان را در پيش گيرد، ما او را به همان راه كه مى‌رود، مى‌بريم و به دوزخ داخل مى‌كنيم و بد جاى‌گاهى است». شأن نزول اين آيه را «ابن ابى ابيرق» دانسته‌اند. وى زرهى از مسلمانى دزيده بود و هنگامى كه خدوند در آيات پيشين، او و قومش را نكوهش كرد، به كفر گراييد و مرتد شد و به مشركان مكّه پيوست و اين آيه در شأن وى فرود‌آمد.[302]

آيه مودّت:

مزد رسالت، «مودّت قربى» است. اين موضوع در آيه 23 شورى/42 آمده؛ از همين رو آن را «آيه مودّت»[303] يا «آيه قربى»[304] گفته‌اند: «... قُل لاَ أَسئَلُكُم عَليهِ أَجرًا إِلاّ المَودّةَ فِى القُربى و مَن يَقتَرِف حَسنةً نَزد لهُ فِيها حُسنًا إِنّ اللّهَ غَفورٌ شَكورٌ» . روايات و مفسّران شيعه، مقصود از «قربى» را خويشاوندان و نزديكان پيامبر(صلى الله عليه وآله)دانسته‌اند.[305] به گفته طبرى، در بسيارى از روايات اهل سنّت، «قربى» به نزديكان پيغمبر تفسير شده است و او خود نيز همين نظر را برمى‌گزيند و برخى از اين روايات را نقل مى‌كند.[306] سيوطى نيز رواياتى را در اين زمينه آورده‌است.[307]

آيه ميثاق:

آيه 172 اعراف/7 خبر مى‌دهد كه خداوند، در «عالم ذر*» از بنى‌آدم بر ربوبيّت خويش «ميثاق*» (پيمان) گرفته است؛ از همين رو به اين آيه، «آيه ميثاق»[308] گفته‌اند: «و‌إِذ أَخذَ رَبُّكَ مِن بَنِى ءَادمَ مِن ظُهورِهم ذُرّيَّتَهُم و أشهَدَهُم عَلى أَنفسِهِم أَلستُ بِربِّكُم قالوا بَلى شَهِدنا أَن تَقولُوا يَومَ القِيـمةِ إِنّا كُنّا عَن هَـذا غَـفلِين» . در چگونگى پيمان گرفتن در «عالم ذر» كه به آن پيمانِ أَلَستْ نيز مى‌گويند، و‌اين كه به صورت تكوينى يا تشريعى بوده است و فرزندان آدم چگونه به اين پيمان پاسخ گفته‌اند، بحث‌هاى فراوانى مطرح است.

آيه نبأ:

نبأ به معناى خبر است و آيه 6 حجرات/49 بر لزوم بررسى خبر فاسق پاى فشرده تا از روى نادانى، عمل نابه‌جايى تحقّق نيابد؛ از همين رو آن را «آيه نبأ» گفته‌اند[309]:«يَـأيّهَا الَّذينَ ءَامَنوا إِن جَاءكُم فاسِقٌ بِنبإ فَتبيَّنوا أَن تُصِيبوا قَومًا بِجَهـلة فَتُصبِحوا عَلى مَا فَعلتُم نَـدِمينَ» . به نقل ابن عبّاس، قتاده و مجاهد، اين آيه درباره وليد*بن عتبه نازل شده است. رسول خدا(صلى الله عليه وآله)او را براى گردآورى صدقات طايفه بنى مصطلق فرستاد. مردم با شادى براى استقبال از او بيرون آمدند؛ ولى چون در دوران جاهليّت بين وليد و آنان دشمنى وجود داشت، وليد توهّم كرد كه قصد كشتن او را دارند؛ بدين سبب به طرف رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بازگشت و گزارش داد كه اين طايفه از پرداخت زكات خوددارى كردند. حضرت سخت ناراحت شد و به فكر جنگ با آنان افتاد كه اين آيه نازل شد.[310] بسيارى از اصوليان به مفهوم وصف و نيز مفهوم شرط اين آيه استناد كرده و حجّيّت خبر* شخص عادل را استفاده كرده‌اند.[311]

آيه نجاسة‌المشركين:

آيه 28 توبه/9 را «آيه نجاسة المشركين» ناميده‌اند.[312] يكى از فرمان‌هاى چهارگانه‌اى كه امام على(عليه السلام)در مراسم حج سال نهم هجرى به مردم مكّه ابلاغ كرد، اين بود كه مشركان نجسند و از سال آينده، هيچ يك از آنان حقّ ورود به مسجد الحرام و طواف كعبه را ندارد[313]:«يـأَيُّهَا الّذينَ ءَامَنوا إِنّما المُشرِكونَ نَجَسٌ فَلايقرَبوا المَسجِدَ الحرامَ بَعدَ عَامِهِم هـذا» . در اين‌كه اين آيه دليل بر نجس بودن مشركان به همان مفهوم فقهى است يا نه، ميان مفسّران و فقيهان گفتوگو[314] است.

آيه نجوا:

آيه 12 مجادله/58 گفتوگوى در گوشى (نجوا) با پيامبر(صلى الله عليه وآله)را جز در موردى كه نجوا كننده پيش از آن صدقه بپردازد، نهى كرده؛ از اين رو آن را «آيه نجوا»[315] يا «آيه مناجات»[316] گفته‌اند: «يَـأيُّهَا الّذِينَ ءَامَنوا إِذا نَـجيتُمُ الرَّسولَ فَقدِّموا بَينَ يَدَى نَجولـكُم صَدقةً ذلِكَ خَيرٌ لَكُم و أَطهرُ فإِن لَم تَجِدوا فَإنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيمٌ» . در شأن نزول اين آيه گفته‌اند: گروهى از ثروت‌مندان خدمت پيامبر مى‌رسيدند و با او نجوا* مى‌كردند و ضمن گرفتن وقت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ناراحتى مستمندان را نيز فراهم مى‌ساختند كه آيه نازل شد و به آن‌ها دستور داد پيش از نجوا كردن با پيامبر(صلى الله عليه وآله)به مستمندان صدقه بدهند. اغنيا وقتى چنين ديدند، از نجوا خوددارى كرده، آيه دوم نازل شد و آن‌ها را سرزنش و حكم آيه نخست را نسخ كرد و به همگان اجازه نجوا داد.[317] بيش‌تر مفسّران شيعه و سنّى برآنند: يگانه شخصى كه به اين آيه عمل كرد، على(عليه السلام)بود؛[318] چنان‌كه خود حضرت مى‌فرمايد: آيه‌اى در قرآن است كه هيچ كس پيش از من و پس از من به آن عمل نكرده و نخواهد كرد. من يك دينار داشتم آن را به ده درهم تبديل كردم و هر زمان مى‌خواستم با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نجوا كنم، درهمى را صدقه مى‌دادم.[319] بر اساس نقلى، عبداللّه ابن عمر، اين فضيلت على(عليه السلام)را در كنار همسرى حضرت زهرا و پرچم‌دارى خيبر، از بزرگ‌ترين فضايل حضرت مى‌شمرد.[320]

آيه نسخ:

آيه 106 بقره/2 «آيه نسخ» نام گرفته است[321]: «ما نَنسَخ مِن ءَاية أَو نُنسِهَا نَأتِ بِخير مِنها أَو مِثلِها أَلم تَعلَم أَنّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير». خداوند در اين آيه اعلام مى‌دارد: هر حكمى را كه نسخ* كنيم يا به فراموشى بسپاريم، بهتر از آن يا مانندش را مى‌آوريم. در شأن نزول اين آيه گفته‌اند: چون خداوند برخى از احكام و دستورها را نسخ مى‌كرد، يهوديان طعنه مى‌زدند و مى‌گفتند: محمد، داراى رأيى متين و محكم نيست؛ زيرا وقتى دستور و حكمى را بيان مى‌كند، پس از مدّتى حكم و دستور ديگرى بر خلاف آن مى‌آورد و خداوند اين آيه را بر رد آنان نازل كرد. به نقلى ديگر، يهوديان مى‌گفتند: محمد اصحاب خود را به امرى مأمور، سپس آنان را از آن نهى مى‌كند. اگر سخنان او وحى مى‌بود، تناقضى در آن‌ها وجود نمى‌داشت و اين آيه نازل شد.[322] در معناى نسخ و نسيان در اين آيه، مفسّران به طور گسترده سخن گفته‌اند.[323]

آيه نصر:

آيه 62 انفال /8 را «آيه‌نصر» گفته‌اند.[324] خداوند در اين آيه از رسول‌خود خواسته است نگرانى به خويش راه ندهد؛ زيرا خداوند كار او را كفايت و با يارى خود و يارى مؤمنان او را تقويت مى‌كند: «و‌إِن يُرِيدوا أَن يَخدَعوكَ فَإِنَّ حَسبَكَ اللّهُ هُوالَّذِى أَيّدكَ بِنَصرِهِ و بِالمُؤمِنين» . در روايتى، ابوهريره مى‌گويد: بر عرش نوشته شده «لا‌اله إلاّ الله وحده لا شريك له، محمد عبدى و رسولى و ايدته بعلى‌بن‌ابى‌طالب».[325]

آيه نَفْر:

آيه 122 توبه/9 به كوچيدن (نَفْر) گروهى براى آگاهى در دين يا براى جهاد تشويق كرده است؛ از همين رو به آن «آيه نَفْر» گفته‌اند[326]: «... فَلولاَ نَفَر مِن كُلِّ فِرقَة مِنهُم طَائِفةٌ لِيتفَقّهوا فِى‌الدّينِ و لِيُنذِروا قَومَهُم إِذا رَجَعوا إِلَيهِم لَعلَّهُم يَحذَرونَ». براى اين آيه دو شأن نزول نقل شده است. بر پايه يكى از اين نقل‌ها، هنگامى كه خدا آياتى را درباره غزوه تبوك* و سرزنش منافقان نازل كرد، مؤمنان گفتند: هرگز از جنگى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آن حضور داشته باشد يا نداشته باشد، سر نخواهيم پيچيد. هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)سريّه‌اى را اعزام كرد، همه مسلمانان از مدينه خارج شده، پيامبر را تنها گذاشتند و اين آيه نازل شد كه چرا نبايد گروهى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)بمانند و تفقّه كنند و گروهى براى جهاد بروند. در شأن نزول ديگرى آمده است: اين آيه در‌شأن افرادى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شد كه به‌سوى باديه نشينان رفتند و با استقبال و پذيرش آنان مواجه شدند. آنان هركسى را مى‌يافتند، به‌هدايت دعوت مى‌كردند. گروهى به ايشان گفتند: شما پيامبر خود را رها كرده و به سوى ما آمده‌ايد؟ آنان از شنيدن اين سخن متأثّر شده، به‌حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) بازگشتند و اين آيه نازل شد.[327] اصوليان از اين آيه، حجّيّت خبر واحد را استفاده‌كرده و گفته‌اند: وقتى لازم است عده‌اى براى تعليم* و تعلّم كوچ كنند و احكام دين را بياموزند، بايد بر ديگران نيز لازم باشد گفته آنان را بپذيرند؛ در غير اين صورت، تعليم و تعلّم محقّق نخواهد شد.[328]

آيه نفى سبيل:

در پايان آيه 141 نساء /4 سبيل (سلطه) كافران بر مؤمنان نفى شده است؛ از همين رو، اين بخش از آيه را «آيه نفى سبيل*»[329] مى‌گويند...: «و‌لَن يَجعلَ اللّهُ لِلكـفِرينَ عَلَى المُؤمِنينَ سَبيلاً» .

آيه نور:

آيه 35 نور/24 را «آيه نور» گفته‌اند.[330] نام سوره نيز از همين آيه گرفته شده. در آغاز اين آيه، خداوند، نور آسمان‌ها و زمين معرّفى شده است: «اللّهُ نورُ السَّمـوتِ والأَرضِ...» .

آيه و ان يكاد (=>آيه وان يكاد، مقاله مستقل)

آيه وُدّ:

آيه 96 مريم/19 را «آيه وُدّ» گفته‌اند.[331] بر اساس اين آيه، كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده‌اند، خداوند رحمان محبّت آن‌ها را در دل‌ها مى‌افكند: «إِنّ الّذينَ ءَامَنوا و عَمِلوا الصّـلِحـتِ سَيجعلُ لَهُم الرَّحْمنُ وُدًّا». به نقل ابن عبّاس، اين آيه مربوط به على(عليه السلام)است و هيچ مؤمنى نيست، مگر اين‌كه در قلب وى محبّت على (عليه السلام)وجود دارد.[332]

آيه وفاء بالعقود:

نخستين آيه مائده/5 را كه بر لزوم وفا به پيمان*ها (عقود) تأكيد كرده، «آيه وفاء بالعقود» گفته‌اند[333]:«يـأيّهَا الَّذينَ ءَامَنوا أَوفوا بِالعُقودِ». فقيهان بر لازم الاجرا بودن تمام پيمان‌ها و معاهده‌ها در سرتاسر فقه به اين آيه استدلال كرده‌اند.[334]

آيه وصيّت:

به آيه 106 مائده/5 «آيه وصيّت» مى‌گويند؛[335] زيرا بر لزوم وصيّت كردن مؤمنان هنگام مرگ با شرايط ويژه‌اى فرمان داده است: «يـأَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنوا شَهـدةُ بَينِكُم إِذا حَضَر أَحَدَكُم المَوتُ حِينَ الوَصيّةِ...».]ابوجعفر در شأن نزول اين آيه گويد:
[سه نفر تاجر (دو مسيحى به نام تميم بن اوس دارى و برادرش عدى و يك مسلمان به نام ابن ابى ماريه) به عزم تجارت از مدينه عازم شام شدند. در ميانه راه، ابن ابى ماريه مريض شد. او وصيّت نامه‌اى نوشت و در ميان وسايل خود پنهان ساخت؛ سپس به آنان وصيّت كرد و مال خود را به ايشان تحويل داد تا به اهل و عيالش برسانند. آن دو مسيحى، وسايل ارزشمند او را برداشتند و بقيّه را به ورثه‌اش دادند. هنگامى كه ورثه به نامه دست يافتند، موضوع را با آن دو مسيحى در ميان گذاشتند و آنان اظهار بى‌اطلاعى كردند. هنگامى كه اين ماجرا را به عرض پيامبر رساندند، اين آيه نازل شد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)نماز عصر را خواند و تميم و برادرش را سوگند داد. آنان گفتند: اطلاعى نداريم. پس از مدّتى، ظرفى نقره و منقوش به طلا را كه از ابن ابى ماريه بود، نزد آنان يافتند. آنان گفتند: ما اين ظرف را از او خريده‌ايم. وقتى اين موضوع را به عرض پيامبر(صلى الله عليه وآله)رساندند، اين بخش از آيه بعد نازل شد[336]:«فَإِن عُثِر عَلى أَنّهُما...» . (مائده/ 5‌، 107)

آيه وضو:

در آيه 6 مائده/5 حكم وضو آمده است؛ از همين رو آن را «آيه وضو*» گفته‌اند[337]:«يَـأَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنوا إِذا قُمتُم إِلَى الصَّلوةِ فَاغسِلوا وُجوهَكُم و أَيدِيَكُم إِلَى المَرافِقِ وامسَحوا بِرءُوسِكُم و أَرجُلَكُم إِلى الكَعبينِ» . شيعه و اهل سنّت در چگونگى شستن دست‌ها و نيز شستن يا مسح پا، از اين آيه دو برداشت متفاوت دارند. از ديدگاه شيعه، كلمه «إلى» در «إلى المرافق» فقط براى بيان حدّ شستن است، نه كيفيت شستن و نيز «أرجلكم» عطف بر «رُءوسِكُم» است؛ بنابراين، پاها نيز چون سر بايد مسح شود؛ چنان‌كه بسيارى «أرجلكم» را به جَرْ خوانده‌اند؛ حتّى اگر قرائت به نصب هم باشد، باز وجوب مسح* را مى‌توان از آن استفاده كرد؛ زيرا از آن جا كه «بِرُءُوسِكُم» مفعولٌ به «امسَحوا» است، در محل نصب قرار دارد.[338] اهل سنّت از كلمه «الى» استفاده كرده‌اند كه شايسته است شستن دست، به آرنج پايان يابد و نيز كلمه«أَرجلكُم» را بر «وُجوهَكُم» عطف دانسته و‌لزوم شستن پا در وضو* را استفاده‌كرده‌اند.[339]

آيه ولايت (=>آيه ولايت، مقاله مستقل)

آيه هادى:

هفتمين آيه رعد/13 را «آيه هادى» گفته‌اند.[340] بر اساس اين آيه، كافرانِ لجوج و بهانه‌جو براى توجيه ايمان نياوردن خود مى‌گفتند: چرا براى محمد(صلى الله عليه وآله)معجزه‌هايى مانند شتر صالح و عصاى موسى نازل نمى‌شود؟[341] خداوند خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌فرمايد: تو فقط بيم دهنده‌اى و براى هر گروهى هدايت كننده‌اى است: «و‌يَقولُ الَّذينَ كَفَروا لَولاَ أُنزِلَ عَليهِ ءَايَةٌ مِن رَبِهِ إِنّمَا أَنتَ مُنذِرٌ و لِكلِّ قَوم هَاد». بر پايه روايتى از ابن‌عبّاس، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: من منذرم و على هادى است و اى على! هدايت يافتگان به تو هدايت مى‌شوند.[342]

آيه هجرت:

نود و هفتمين آيه نساء/4 را «آيه هجرت*» ناميده‌اند.[343] در اين آيه، از كسانى سخن گفته كه بدون ايمان از دنيا رفته‌اند و هنگامى كه ملائكه از آنان مى‌پرسند در چه حال بوديد؟ مى‌گويند: ما در دنيا از مستضعفان بوديم و ملائكه آنان را توبيخ مى‌كنند كه مگر زمين خدا گسترده نبود كه هجرت، و‌ايمان خود را حفظ كنيد: «إِنَّ الّذينَ تَوفّلـهُمُ المَلـلـِكةُ ظَالِمِى أَنفُسِهِم قالوا فِيمَ كُنتُم قَالوا كُنّا مُستَضعَفِين فِى‌الأَرضِ قَالوا أَلَم تَكُن أَرضُ اللّهِ وسِعَةً فَتُهاجِروا فِيها فَأُولـلـِكَ مَأولـهُم جَهنَّمُ و سَاءَت مَصيرًا».

منابع:

آية‌البرّ من آيات القرآن العظيم؛ الاتقان فى علوم‌القرآن؛ احكام‌القرآن، ابن‌العربى؛ احكام‌القرآن، جصّاص؛ اسباب النزول، واحدى؛ اصول الفقه؛ بحار الانوار؛ البرهان فى علوم القرآن؛ البيان فى تفسير القرآن؛ تأويل‌الآيات الظاهرة؛ تاريخ بغداد؛ تاريخ قرآن، راميار؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تتمة المراجعات؛ تفسير اثنى عشرى؛ تفسيراطيب البيان؛ تفسيرجوامع الجامع؛ تفسير شريف لاهيجى؛ تفسير الصافى؛ تفسير العيّاشى؛ تفسير غرائب القرآن؛ تفسير فرات كوفى؛ تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ تفسير كنز الدقائق و بحرالغرائب؛ تفسير موضوعى قرآن كريم، جوادى آملى؛ تفسير نمونه؛ تفسير نور الثقلين؛ التمهيد فى علوم القرآن؛ جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جلاء الاذهان و جلاء الاخوان (تفسير گازر)؛ جواهر الكلام؛ حجّة التفاسير؛ الدرّالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ الذّريعة؛ الرأى الصواب فى منسوخ الكتاب؛ روح‌المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ الروض الأنف؛ روض الجنان و روح الجنان؛ زبدة‌البيان؛ سير اعلام النبلاء؛ السيرة النبويّة، ابن‌هشام؛ السير‌و المغازى، ابن اسحاق؛ شواهدالتنزيل؛ الصحيح من سيرة النبىّ الاعظم؛ صفوة الراسخ؛ عيون اخبار الرضا؛ الغدير؛ فرائد الاصول؛ الفصول المهمّة فى اصول الائمة؛ فضائل‌الخمسة؛ فقه‌القرآن، راوندى؛ قلائد المرجان؛ كتاب‌النكاح، انصارى؛ الكافى؛ كتاب البيع، امام خمينى؛ كتاب السرائر؛ الكشّاف؛ كشف‌الاسرار و عدّة الابرار؛ كفاية‌الاصول؛ كنز العمّال؛ المبسوط، سرخسى؛ مجمع‌البيان فى تفسيرالقرآن؛ المحلى بالآثار، ابن‌حزم؛ مخزن العرفان؛ المستدرك على الصحيحين؛ مستدرك الوسائل؛ مصباح‌الفقاهه؛ معارف قرآن؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسيرالقرآن؛ ناسخ القرآن و منسوخه، ابن‌جوزى؛ الناسخ و المنسوخ، ابن‌حزم؛ الناسخ و المنسوخ، النحّاس؛ نمونه بيّنات؛ نهج الحق و كشف الصدق؛ وسائل الشيعه؛ الوسطيه فى القرآن؛ يسألونك فى الدين و الحياة.
على خراسانى



[1] نهج الحق، ص‌207.
[2] همان، ص‌200.
[3] نهج الحق، ص‌204.
[4] كتاب البيع، ج‌2، ص‌9.
[5] روض الجنان، ج‌5‌، ص‌250.
[6] نهج الحق، ص‌196.
[7] همان.
[8] يسألونك فى الدين والحياة، ج‌3، ص‌263.
[9] روض الجنان، ج‌12، ص‌82 و 83‌؛ نهج الحق، ص‌206.
[10] روض الجنان، ج‌12، ص‌82‌.
[11] احكام القرآن، ابن عربى، ج‌1، ص‌207.
[12] التمهيد، ج‌2، ص‌305.
[13] روض الجنان، ج‌3، ص‌326.
[14] عيّاشى، ج1، ص129؛ مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌602‌.
[15] قمى، ج‌1، ص‌307؛ بحار الانوار، ج‌19، ص‌37.
[16] تفسير اثنى عشرى، ج‌12، ص‌186.
[17] قمى، ج‌1، ص‌307؛ مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌865‌.
[18] كفاية الاصول، ص‌301.
[19] تفسير اثنى عشرى، ج‌5‌، ص‌130.
[20] اسباب النزول، واحدى، ص‌141.
[21] احكام القرآن، ابن العربى، ج‌1، ص‌102.
[22] همان.
[23] الناسخ و المنسوخ فى القرآن، نحّاس، ص‌132.
[24] مجمع البيان، ج‌7، ص‌138؛ اسباب النزول، واحدى، ص‌258.
[25] نهج الحق، ص‌183؛ بحار الانوار، ج‌35، ص‌326.
[26] جامع‌البيان، مج‌14، ج‌29، ص‌69‌؛ الدرالمنثور، ج‌8‌، ص‌267.
[27] اسباب النزول، واحدى، ص379؛ مجمع البيان، ج‌10، ص‌519‌.
[28] الميزان، ج‌2، ص‌434؛ الغدير، ج‌4، ص‌241؛ كتاب‌البيع، ج‌3، ص‌24.
[29] بحار الانوار، ج 47، ص 411.
[30] عيّاشى، ج1، ص‌77؛ الناسخ والمنسوخ، ابن‌حزم، ص‌31؛ الاتقان، ج‌2، ص‌36.
[31] ناسخ القرآن و منسوخه، ابن‌جوزى، ص191؛ وسائل، ج‌26، ص‌71.
[32] مجمع‌البيان، ج3، ص24؛ نمونه‌بيّنات، ص298؛ نهج‌الحق، ص209.
[33] روض الجنان، ج‌5‌، ص‌268.
[34] الذريعة، ج‌4، ص‌324؛ نهج الحق، ص‌209.
[35] كنزالدقائق، ج‌2، ص‌201؛ تأويل الآيات الظاهرة، ص‌88‌.
[36] الكافى، ج‌2، ص‌93؛ عيّاشى، ج‌1، ص‌69‌؛ نورالثقلين، ج1، ص144.
[37] جامع البيان، مج‌2، ج‌2، ص‌58‌؛ الدّرالمنثور، ج‌1، ص‌377 و 378.
[38] الاتقان، ج‌2، ص‌50‌؛ جواهرالكلام، ج‌29، ص‌83‌؛ الناسخ والمنسوخ، نحّاس، ص‌48.
[39] سير اعلام النبلاء، ج‌18، ص‌474؛ فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامى، ج‌2، ص‌277.
[40] روض الجنان، ج‌13، ص‌136؛ مجمع البيان، ج‌7، ص‌5‌.
[41] فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامى، ص‌278.
[42] كتاب البيع، ج‌1، ص‌622‌.
[43] مجمع البيان، ج‌2، ص‌514‌.
[44] تتمة المراجعات، ص‌48.
[45] همان، ص‌58‌.
[46] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌422.
[47] نهج الحق، ص‌203؛ مصباح الفقيه، ج‌1، ص‌97.
[48] عيون اخبارالرضا(عليه السلام)، ج 2، ص 131؛ تفسير فرات كوفى، ص 108؛ عيّاشى، ج 1، ص 250 و 260.
[49] شواهد التنزيل، ج 1، ص 190 و 191.
[50] همان.
[51] بحار الانوار، ج‌76، ص‌110.
[52] الدّرالمنثور، ج‌6‌، ص‌140 و 141.
[53] همان، ص‌140.
[54] الميزان، ج‌15، ص‌96 ـ 104.
[55] قمى، ج‌2، ص‌100.
[56] الغدير، ج1، ص‌234؛ تتمة المراجعات، ص54‌؛ نهج‌الحق، ص192.
[57] جوامع‌الجامع، ج1، ص321؛ نورالثقلين، ج1، ص‌589‌؛ شواهدالتنزيل، ج1، ص‌202 و 203.
[58] الدرالمنثور، ج‌3، ص‌19.
[59] همان.
[60] تاريخ بغداد، ج‌8‌، ص‌284.
[61] الاتقان، ج‌1، ص‌66‌.
[62] روض الجنان، ج‌5‌، ص‌406؛ تفسير گازر، ج‌2، ص‌231.
[63] تتمة المراجعات، ص‌53‌.
[64] الاتقان، ج‌1، ص‌40.
[65] اسباب النزول، واحدى، ص‌360؛ مجمع البيان، ج‌9، ص‌410.
[66] مجمع البيان، ج‌9، ص‌410.
[67] زبدة‌البيان، ص‌409.
[68] تتمة المراجعات، ص‌68‌.
[69] مجمع البيان، ج‌7، ص‌322 و 323؛ سيره ابن اسحاق، ص‌145؛ سيره ابن هشام، ج‌1، ص‌262.
[70] الغدير، ج‌5‌، ص‌421.
[71] اسباب النزول، واحدى، ص‌80‌؛ الدّرالمنثور، ج‌2، ص‌100 و 101؛ مجمع البيان، ج‌2، ص‌667‌.
[72] كتاب البيع، ج‌3، ص‌22.
[73] روض الجنان، ج‌9، ص‌57‌.
[74] همان، ص‌60‌.
[75] نمونه، ج‌7، ص‌83‌.
[76] نهج الحق، ص‌203.
[77] تتمة المراجعات، ص‌69‌.
[78] مجمع البيان، ج‌8‌، ص‌529‌؛ روض الجنان، ج‌15، ص‌348.
[79] احكام القرآن، ابن‌العربى، ج‌1، ص‌355.
[80] قمى، ج‌1، ص‌101.
[81] آية البرّ، ص‌الف و ج.
[82] روض الجنان، ج‌2، ص‌307؛ مجمع البيان، ج‌1، ص‌476.
[83] نهج الحق، ص‌200.
[84] نهج الحق، ص‌203.
[85] شواهد التنزيل، ج‌1، ص‌519‌.
[86] نهج الحق، ص‌203.
[87] جواهرالكلام، ج‌14، ص‌156.
[88] الناسخ والمنسوخ فى القرآن، النحّاس، ص‌16؛ الرأى الصواب فى منسوخ الكتاب، ص‌26؛ كتاب النكاح، شيخ انصارى، ص‌144.
[89] الكشّاف، ج‌2، ص‌634‌؛ روض الجنان، ج‌12، ص‌97.
[90] الكشّاف، ج‌2، ص‌634‌.
[91] كتاب البيع، ج‌1، ص‌98.
[92] بحارالانوار، ج‌25، ص‌232؛ صفوة الراسخ، ص‌42.
[93] الاتقان، ج‌1، ص‌41؛ غرائب القرآن، ج‌4، ص‌307؛ الميزان، ج‌1، ص‌329.
[94] الاتقان، ج‌2، ص‌52‌.
[95] تفسير اثنى عشرى، ج‌1، ص‌279؛ الصافى، ج‌1، ص‌199.
[96] بحار الانوار، ج‌22، ص‌182.
[97] روض الجنان، ج‌15، ص‌410؛ التبيان، ج‌8‌، ص‌334.
[98] صفوة الراسخ، ص‌44؛ المبسوط، سرخسى، ج‌6‌، ص‌46.
[99] قمى، ج‌1، ص‌104؛ التبيان، ج‌2، ص‌261؛ الناسخوالمنسوخ، ص11.
[100] اطيب البيان، ج‌2، ص‌490؛ عيّاشى، ج‌1، ص‌129.
[101] روض الجنان، ج‌1، ص‌41؛ اسباب النزول، واحدى، ص‌13؛ التبيان، ج‌1، ص‌26.
[102] تاريخ قرآن، راميار، ص‌553‌.
[103] روض الجنان، ج 1، ص 44.
[104] التبيان، ج‌1، ص‌24.
[105] فرائد الاصول، ص‌379.
[106] مجمع البيان، ج‌2، ص‌516‌.
[107] التمهيد، ج‌2، ص‌311.
[108] قمى، ج‌1، ص‌307.
[109] قمى، ج‌1، ص‌279؛ التمهيد، ج‌2، ص‌312.
[110] تتمة المراجعات، ص‌57‌.
[111] نهج الحق، ص‌198.
[112] روض الجنان، ج‌5‌، ص‌165 و 166.
[113] الصحيح من سيرة النبى، ج‌8‌، ص‌323.
[114] الدر المنثور، ج‌3، ص‌26.
[115] التمهيد، ج‌2، ص‌307.
[116] بحار الانوار، ج‌90، ص‌6‌.
[117] ناسخ القرآن و منسوخه، ابن جوزى، ص‌414.
[118] مفردات، ص‌195، «جزأ».
[119] الناسخ و المنسوخ، النحّاس، ص‌120؛ البيان، ص‌312.
[120] قمى، ج‌2، ص‌96؛ الاتقان، ج‌2، ص‌36.
[121] قمى، ج‌2، ص‌96.
[122] الاتقان، ج‌1، ص‌80‌.
[123] مجمع البيان، ج‌10، ص‌431؛ مخزن العرفان، ج‌13، ص‌305.
[124] جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌29؛ الميزان، ج‌1، ص‌249.
[125] بحارالانوار، ج‌17، ص‌19.
[126] مجمع البيان، ج‌7، ص‌217.
[127] الميزان، ج‌2، ص‌213.
[128] البيان، ص‌208.
[129] كتاب البيع، ج‌1، ص‌90.
[130] السرائر، ج‌1، ص‌75؛ مستدرك الوسائل، ج‌2، ص‌39.
[131] الميزان، ج‌2، ص‌213.
[132] مجمع البيان، ج‌2، ص‌562‌؛ روض الجنان، ج‌3، ص‌230؛ نمونه، ج‌2، ص‌136.
[133] الذريعه، ج‌4، ص‌326.
[134] همان، ج‌2، ص‌297.
[135] الناسخ و المنسوخ، ابن حزم، ص‌29.
[136] روض الجنان، ج 3، ص 274.
[137] التبيان، ج‌2، ص‌247.
[138] الذريعه، ج‌4، ص‌327.
[139] روض الجنان، ج‌2، ص‌267.
[140] تتمة المراجعات، ص‌70؛ بحار الانوار، ج‌93، ص‌191.
[141] نهج الحق، ص‌189.
[142] الدّرالمنثور، ج‌8‌، ص‌589‌؛ نهج الحق، ص‌189.
[143] الوسطية فى القرآن الكريم، ص‌85‌.
[144] روض الجنان، ج‌5‌، ص‌7.
[145] جواهر الكلام، ج‌11، ص‌406 و ج‌14، ص‌156.
[146] جامع‌البيان، مج‌4، ج‌5‌، ص‌349؛ روض الجنان، ج‌6‌، ص‌91.
[147] احكام القرآن، ابن العربى، ج‌1، ص‌410؛ الاتقان، ج‌1، ص‌58‌.
[148] نمونه، ج‌2، ص‌390.
[149] قمى، ج‌1، ص‌121.
[150] نهج الحق، ص‌190.
[151] شواهد التنزيل، ج‌1، ص‌111.
[152] روض الأنف، ج 4،ص 12.
[153] مجمع البيان، ج‌2، ص‌673‌؛ روض الجنان، ج‌4، ص‌108.
[154] زبدة البيان، ص‌568‌.
[155] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌586 و 587‌.
[156] بحار الانوار، ج‌20، ص‌354.
[157] شريف لاهيجى، ج‌4، ص‌195؛ مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌177.
[158] كتاب البيع، ج‌2، ص‌599‌.
[159] الاتقان، ج‌1، ص‌77.
[160] روض الجنان، ج‌12، ص‌283.
[161] مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌674‌.
[162] الاتقان، ج‌2، ص‌47؛ التمهيد، ج‌2، ص‌351.
[163] احكام القرآن، ابن‌العربى، ج 1، ص 238.
[164] قرطبى، ج‌2، ص‌162؛ ابن‌كثير، ج‌1، ص‌214.
[165] اسباب النزول، واحدى، ص‌205؛ روض الجنان، ج‌9، ص‌271.
[166] نهج الحق، ص‌200؛ شواهد التنزيل، ج‌1، ص‌373؛ كنز العمّال، ج‌6‌، ص‌152.
[167] مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌97.
[168] شواهد التنزيل، ج‌1، ص‌335.
[169] التمهيد، ج‌3، ص‌229.
[170] روض الجنان، ج‌2، ص‌75.
[171] الاتقان، ج‌2، ص‌41؛ نهج الحق، ص‌182.
[172] نهج الحق، ص‌182.
[173] مجمع‌البيان، ج‌5‌، ص‌22.
[174] روض الجنان، ج‌9، ص‌191 و 192.
[175] اسباب النزول، واحدى، ص‌201.
[176] نهج الحق، ص‌181؛ التمهيد، ج‌2، ص‌355.
[177] روض الجنان، ج‌9، ص‌143.
[178] مجمع‌البيان، ج4، ص853‌؛ التبيان، ج‌5‌، ص150.
[179] تتمة المراجعات، ص‌54‌.
[180] روض الجنان، ج‌3، ص‌163؛ مجمع البيان، ج‌1، ص‌303.
[181] نهج الحق، ص‌210؛ كفاية‌الاصول، ص‌300.
[182] الفصول، اصفهانى، ص‌276.
[183] كفاية الاصول، ص 300.
[184] عيّاشى، ج‌2، ص‌260؛ التبيان، ج‌6‌، ص‌384.
[185] الاتقان، ج‌2، ص‌45 و 47.
[186] بحار الانوار، ج‌19، ص‌114؛ التمهيد، ج‌2، ص‌351.
[187] الاتقان، ج‌2، ص‌51‌.
[188] روض الجنان، ج‌9، ص‌176.
[189] روض الجنان، ج‌9، ص‌175.
[190] نهج الحق، ص‌195.
[191] حجّة‌التفاسير، (مقدمه) ج‌1، ص‌47.
[192] الاتقان، ج‌1، ص‌45.
[193] الذريعه، ج‌4، ص‌327.
[194] بحارالانوار، ج‌20، ص‌354.
[195] قمى، ج‌2، ص‌322؛ الصافى، ج‌5‌، ص‌39.
[196] الذريعه، ج‌4، ص‌327.
[197] بحار الانوار، ج‌84‌، ص‌179.
[198] روض الجنان، ج‌4، ص‌220.
[199] مجمع البيان، ج‌2، ص‌717.
[200] نهج الحق، ص‌190؛ تتمة المراجعات، ص‌49.
[201] روض الجنان، ج‌10، ص‌76.
[202] نورالثقلين، ج‌2، ص‌280.
[203] همان.
[204] التبيان، ج‌5‌، ص‌318؛ مجمع البيان، ج‌3، ص‌80‌.
[205] روض الجنان، ج‌10، ص‌76.
[206] نهج الحق، ص‌191.
[207] مجمع البيان، ج‌10، ص‌474.
[208] الدّرالمنثور، ج‌8‌، ص224؛ ابن كثير، ج4، ص415؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌237.
[209] نهج الحق، ص‌185.
[210] مجمع البيان، ج‌8‌، ص‌777.
[211] نهج الحق، ص‌186.
[212] شواهد التنزيل، ج‌2، ص‌304.
[213] التمهيد، ج‌2، ص‌313.
[214] الصافى، ج‌1، ص‌180.
[215] روض‌الجنان، ج2، ص109؛ التمهيد، ج2، ص‌313.
[216] الاتقان، ج‌1، ص‌408.
[217] مجمع البيان، ج‌9، ص‌199.
[218] نهج الحق، ص‌187.
[219] فقه القرآن، ج‌1، ص‌204؛ بحار الانوار، ج‌56‌، ص‌15 و ج‌78، ص‌132.
[220] الاتقان، ج2، ص52‌؛ قرطبى، ج‌2، ص‌45، ج‌19، ص‌181.
[221] مجمع البيان، ج‌3، ص‌229؛ حجة التفاسير، ج‌1، ص‌47.
[222] الدرّالمنثور، ج‌2، ص‌754.
[223] حجّة التفاسير، (مقدمه) ج‌1، ص‌47.
[224] الاتقان، ج‌1، ص‌64‌؛ مجمع البيان، ج‌3، ص‌229.
[225] مجمع البيان، ج‌3، ص‌229؛ نورالثقلين، ج‌1، ص‌579‌.
[226] التمهيد، ج‌2، ص‌345؛ الميزان، ج‌4، ص‌274 و ج‌6‌، ص108؛ قرطبى، ج‌3، ص‌121.
[227] روض الجنان، ج‌3، ص‌271؛ مجمع البيان، ج‌2، ص‌577‌.
[228] الاتقان، ج‌1، ص‌63‌؛ احكام القرآن، ابن‌العربى، ج‌1، ص355؛ جامع‌البيان، مج‌14، ج‌28، ص‌15.
[229] قمى، ج‌2، ص‌365؛ جامع البيان، مج‌14، ج‌28، ص‌5‌.
[230] التمهيد، ج‌2، ص‌303.
[231] البيان، ص‌351.
[232] روض الجنان، ج‌9، ص‌146.
[233] نمونه، ج‌7، ص‌238.
[234] الميزان، ج‌4، ص‌274.
[235] مجمع البيان، ج‌3، ص‌10.
[236] الاتقان، ج2، ص51‌؛ الميزان، ج4، ص273 و 274.
[237] تتمة المراجعات، ص‌55‌.
[238] مجمع البيان، ج‌10، ص‌530‌؛ روض الجنان، ج‌9، ص‌402.
[239] الغدير، ج‌1، ص‌239 و 240.
[240] بحار الانوار، ج‌99، ص‌235.
[241] همان، ج‌78، ص‌241، ج‌83‌، ص‌45؛ الصافى، ج‌3، ص‌300.
[242] بحار الانوار، ج‌78، ص‌241؛ مستدرك الوسائل، ج‌2، ص156.
[243] الدرّالمنثور، ج‌5‌، ص‌352.
[244] مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌689‌؛ روض‌الجنان، ج‌12، ص‌302.
[245] روض الجنان، ج‌12، ص‌302؛ مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌689‌؛ الكشّاف، ج‌2، ص‌70.
[246] نهج الحق، ص‌188.
[247] روض الجنان، ج‌11، ص‌242.
[248] تتمة المراجعات، ص‌53‌.
[249] الفصول المهمه، ج‌1، ص‌426؛ تفسير موضوعى، جوادى، ج‌1، ص‌148.
[250] معارف قرآن، ص‌33.
[251] تتمة المراجعات، ص 70.
[252] الغدير، ج‌3، ص‌85‌؛ احكام القرآن، جصّاص، ج‌1، ص‌227؛ الميزان، ج‌1، ص‌434 و 437.
[253] بحارالانوار، ج‌86‌، ص‌70.
[254] كتاب البيع، ج‌1، ص‌119.
[255] روض الجنان، ج‌5‌، ص‌297.
[256] همان.
[257] كتاب البيع، ج‌1، ص‌119.
[258] كفاية الاصول، ص‌299.
[259] مجمع البيان، ج‌1، ص‌441.
[260] كفاية الاصول، ص‌299 و 300.
[261] بحار الانوار، ج‌19، ص‌175.
[262] التبيان، ج‌3، ص‌261؛ مجمع البيان، ج‌3، ص‌119.
[263] الميزان، ج‌9، ص‌259.
[264] نهج الحق، ص‌199.
[265] نهج الحق، ص‌199.
[266] الصحيح من سيرة النبى، ج‌7، ص‌224.
[267] تفسير فرات كوفى، ص‌45؛ كشف الاسرار، ج‌1، ص‌554‌.
[268] بحار الانوار، ج‌22، ص‌45.
[269] الدرّالمنثور، ج‌6‌، ص‌140.
[270] همان، ص‌139.
[271] روض الجنان، ج 14، ص 91 و 92.
[272] نهج الحق، ص‌215.
[273] الكشّاف، ج‌1، ص‌368 و 369.
[274] روض الجنان، ج‌5‌، ص‌317؛ البيان، ص‌331.
[275] بحار الانوار، ج‌47، ص‌411؛ مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌52‌.
[276] زبدة البيان، ص‌651‌.
[277] همان؛ مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌52‌.
[278] الناسخ و المنسوخ، النحّاس، ص‌126.
[279] زبدة البيان، ص‌652‌.
[280] سير اعلام النبلاء، ج‌18، ص‌474.
[281] جواهرالكلام، ج‌30، ص‌41.
[282] التبيان، ج9، ص556‌؛ مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌383.
[283] قلائد المرجان، ص‌63‌.
[284] نمونه، ج‌2، ص‌395.
[285] المحلى بالاثار، ابن‌حزم، ج‌12، ص‌285 و 286؛ جامع‌البيان، مج‌4، ج‌6‌، ص‌283؛ التبيان، ج‌3، ص‌505‌.
[286] مجمع البيان، ج‌3، ص‌291.
[287] همان.
[288] نهج الحق، ص‌186.
[289] التفسير الكبير، ج‌12، ص‌20.
[290] نهج الحق، ص‌181.
[291] الدّرالمنثور، ج‌8‌، ص‌6‌؛ ابن‌كثير، ج‌4، ص‌304.
[292] مجمع البيان، ج‌9، ص‌325.
[293] الاتقان، ج‌1، ص‌329.
[294] الروض‌الانف، ج‌3، ص‌171.
[295] نورالثقلين، ج 3، ص 254؛ الدرّالمنثور، ج 5، ص‌376 و 377.
[296] التبيان، ج‌7، ص‌30.
[297] بحار الانوار، ج‌83‌، ص‌45.
[298] روض الجنان، ج4، ص‌247 و 248؛ مجمع‌البيان، ج‌2، ص726.
[299] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌726؛ روض الجنان، ج‌4، ص‌251.
[300] روض الجنان، ج‌4، ص‌246 و 247؛ مجمع البيان، ج‌2، ص‌724.
[301] تتمة المراجعات، ص‌51‌.
[302] مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌169.
[303] تتمة المراجعات، ص‌87‌؛ فضائل الخمسه، ج‌1، ص‌306.
[304] تتمة المراجعات، ص 70.
[305] نورالثقلين، ج‌4، ص‌572‌.
[306] جامع البيان، مج‌13، ج‌25، ص‌31.
[307] الدرّالمنثور، ج‌7، ص‌348.
[308] نهج الحق، ص‌191؛ الذريعه، ج‌8‌، ص‌83‌.
[309] كفاية الاصول، ص‌296.
[310] مجمع البيان، ج‌9، ص‌198؛ التبيان، ج‌9، ص‌343.
[311] اصول الفقه، ج‌2، ص‌68‌.
[312] الذريعه، ج‌4، ص‌333.
[313] نمونه، ج‌7، ص‌347.
[314] نمونه، ج‌7، ص‌347.
[315] الناسخ و المنسوخ، نحّاس، مقدّمه، ص‌48؛ صفوة الراسخ، ص‌42؛ التمهيد، ج‌2، ص‌302.
[316] شواهد التنزيل، ج‌2، ص‌323؛ بحار الانوار، ج‌35، ص‌376.
[317] مجمع البيان، ج‌9، ص‌379.
[318] جامع‌البيان، مج‌14، ج‌28، ص‌27؛ الدرّالمنثور، ج‌8‌، ص‌84‌.
[319] مجمع البيان، ج‌9، ص‌379.
[320] همان.
[321] الرأى الصّواب فى منسوخ الكتاب، ص‌19.
[322] اسباب النزول، واحدى، ص‌36؛ روض الجنان، ج‌2، ص‌99.
[323] الناسخ و المنسوخ، ابن‌حزم، ص‌19.
[324] نهج الحق، ص‌185.
[325] الدرالمنثور، ج‌4، ص‌100؛ كنزالعمال، ج‌11، ص‌624‌.
[326] كفاية الاصول، ص‌298.
[327] مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌125 و 126.
[328] اصول الفقه، ج‌2، ص‌71.
[329] مصباح الفقاهه، ج‌5‌، ص‌111؛ جواهر الكلام، ج‌42، ص‌153.
[330] الناسخ و المنسوخ، النّحاس، ص‌45؛ الاتقان، ج‌2، ص‌49.
[331] نهج الحق، ص‌180.
[332] الدرّالمنثور، ج‌5‌، ص‌544‌؛ روح‌المعانى، مج‌9، ج‌16، ص‌209.
[333] كتاب البيع، امام خمينى، ج‌1، ص‌185.
[334] تفسير نمونه، ج‌4، ص‌244 و 245.
[335] الناسخ و المنسوخ، ابن‌حزم، ص‌25؛ الناسخ و المنسوخ، النحّاس، مقدّمه، ص‌35.
[336] مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌395 و 396.
[337] الاتقان، ج‌1، ص‌80‌؛ بحار الانوار، ج‌56‌، ص‌15.
[338] الميزان، ج‌5‌، ص‌221 و 222.
[339] همان، ص‌223.
[340] نهج الحق، ص‌180.
[341] مجمع البيان، ج 6، ص 427.
[342] المستدرك على‌الصحيحين، ج3، ص140؛ جامع‌البيان، مج‌8‌، ج13، ص142؛ ابن كثير، ج2، ص520‌؛ مجمع‌البيان، ج6‌، ص427.
[343] الدرالمنثور، ج‌6‌، ص‌449؛ البرهان، زركشى، ج‌1، ص‌248.

مقالات مشابه

بررسی مفهوم «آیه» در قرآن کریم

نام نشریهبلاغ مبین

نام نویسندهحمیدرضا محمدپور

آیه

نام نویسندهاحمد شجاعی

صحیحه هشام و شمار آیات قرآن

نام نشریهعلوم حدیث

نام نویسندهمحمد احسانی‌فر لنگرودی

آيه و ساختار آن

نام نویسندهحسن خرقانی

بسمله

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهغلامرضا قدمی

آيه

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهمرتضی اورعی